نمایش جزئیات

زمزمه و توسل به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب اول محرم به نفس حاج حسن شالبافان

زمزمه و توسل به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب اول محرم  به نفس حاج حسن شالبافان

سلام ای پیرهن مشکی
میخوام تو آغوشم جا شی
باید یه قول بدی وقتی
که مُردم کفنم باشی

می‌بوسم دستِ مادرُ
میام از خونه بیرونُ
میخوام از جا درآرم
این دل تنگ و پریشونُ

مسیر خونه تا هیئت
چقد طولانیِ انگار
دارن حرف میزن با من
کتیبه‌هایِ رو دیوار

دم هیئت دودِ اسپند
ببین غوغای محشر رو
ببین این نوجوونایِ
نشسته پایِ منبر رو

سلام آقای عطشانم
دم طوفانی روضه است
تو گریه با خودم میگم
امامم بانیِ روضه است

تو گریه با خودم میگم
شهیدا خادم روضه‌اند
شهیدا سینه‌زنهای
شبای ماتم روضه‌اند

شهیدان بینِ این روضه
بی بی زهرا رو می‌بینن
شهیدا جایِ این مردم
به بی بی تسلیت میگن
حسین جانم .. حسین جانم ..

*حرف از شهیدا شد ، در عالم مکاشفه یکی از عزیزانی که کثیرالتشرف بودند نقل میکنند عالمی از آقا سوال کردن آقا جان جای شما کجاست تو شهر ما ؟!.. حضرت فرمودند من کنار این شهدا زیاد میام و میرم .. این شهدا راه رو به ما نشون دادن .. هرسال مثه امروزی پرچم های رو گنبد رو عوض میکنن ، میدونید تعویض پرچم برگرفته از چیه؟ازاون ساعتی شروع میشه که یه مادر پهلو شکسته پیراهن خونین حسینُ میاره .. از امشب پیراهن حسینُ به ساق عرش نصب میکنن .. همه غم های عالم رو دلت جمع میشه ..از کجا لگم برات شبِ اولیِ معطلت نکنم .. از اون ساعتی که پسر شبیب میگه اومدم دیدم امام رضا در و دیوار خونه رو مشکی زده .. میگه دقت کردم به آقا دیدم هی بغضشُ از من پنهان میکنه .. میگه آروم دست گذاشتم رو پای امام رضا ، گفتم قربونتون برم چی شده آقا؟!.. هنوز شب اوله .. یه نگاه به من کرد :

یابن شبیب جد مرا بی هوا زدند
یابن شبیب جد مرا با عصا زدند

میدونی یعنی چی ؟! یعنی پیرمردا قربة الی الله زدند ..شبِ اوله بزار بگم .. یه جا دیگه سراغ دارم که بی هوا زدند ..گفت مادرم روش به دیوار بود .. اجازه بدید اینطور بگم یه موقع خانم متدین وقتی با یه نامحرم روبرو میشه معمولا خانم ها روشونُ برمیگردونن سرشون و پایین میاندازن ..نامرد تا رسید تو کوچه ، اول از همه بی بی روش و برگردوند .. امام حسن میگه یهو دیدم مادر خورد به دیوار .. میگه دیدم بعد با صورت خورد زمین از همون جا بی هوا زدن باب شد ..جوان نَنَه .. یارالی نَنَه .. یه بی هوا زدن دیگه رم بگم ؟!..ای جان عمو رقیه رو بی هوا زدن…رسید به این بچه ، این بچه سه سالشه ترسیده بود .. اول از همه گفت تو بابای منو ندیدی؟ گفت باباتُ میخوای یه قافله رو اسیر کردی!..شب اول شب مسلمِ ؛ مسلمُ وقتی بردنش بالا دارالاماره وقتی دید دی.ه کار تمومه ، داشت به آقاش سلام میداد داشت مناجات میکرد یهو نامرد اشاره کرد الان وقتشه ..یه جایی هم کربلا اربابِ ما رو اسب ایستاد ، حضرت نگه داشت ذوالجناحُ میخواست استراحت کنه .. یه نفسی تازه کرد .. شروع کرد خطبه خواندن برا اینا یه مرتبه یه نامردی بی هوا یه سنگی به پیشانیش زد .. پیراهن عربیشُ بالا زد .. صدرالحسین نمایان شده .. نانجیب حرمله به زانو نشست .. یه تیرِ سه شعبه به قلبش زد ..

بلند مرتبه شاهی زِ صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

دیدن ابی عبدالله تکون نمیخوره .. بعضیا گفتن دیگه با تیرِ حرمله کارش تمومه .. بعضیاشون گفتن هنوز زنده ست .. یه نامردی گفت میخواید بدونید زنده ست یا نه!.. گفت چی کار کنیم؟! گفت من راهشو بلدم .. اینا غیرت الله هستن .. اومد بالا بلندی داد زد گفت به خیمه هاش حمله کنید .. تا این حرفُ زد ارباب ما یه تکانی خورد ، تکبه داد به نیزه ی غریبی .. صدا زد من هنوز زنده ام ..

.