نمایش جزئیات
بدنش را ریز ریز کردند
جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید
بگویید مادرش لیلا بیاید تما شای علی اکبر نما ید
زمین کربلا در شور و شین است
سر اکبر به دامان حسین است
پدر از دیدگانش خون روان بود
پسر از گیسوانش خون روان بود
تیر به گلو یش زدن، یه ضربه به فرقش
اسب رفت وسط لشگر هر کی ضربه می زد
جای بر گشتن به خیمه رفت سوی کوفیان
گوییا این بوده تنها آرزوی کوفیا ن
راه وا کردن تا که اکبر بیاید بینشان
عقده ای دیرینه وا شد از گلوی کوفیان
جزر و مد تیغ و شمشیر عدو بی سا بقه است
شد پر از خون علی اکبر سبوی کوفیان
بعد از آنکه جای سالم در تنش دیگرنماند
صحبت از مرگ حسین شد گفتگوی کوفیان
دشمنی با هر که رنگ و بویی از حید ر گرفت
بر علی سوگند بوده خلق و خوی کوفیان
گوییا زهرا به دنبال علی در کوچه هاست
دختر حیدر، می دود گریان به سوی کوفیان
رفت تو دل لشگر بدنش را ریز ریز کردند، رو زمین افتاد بابا رو صدا کرد، ابتا جدم مرا سیراب کرد، حسین مثل باز شکاری، کنار علی رفت از اسب پایین اومد لحظه های آخر علی بود، با انگشت لخته خون را در آورد، علی نفس کشید، سر رو تو بغل گرفت، بابا رفتی غریب شدم، ولدی علی، صورت به صورت علی گذاشت ،صدا نیومد، کف زدن کنار حسین تمام شد یه وقت دیدن خانمی میاد، میگه وای برادرم وای پسر برادر،م گفتن یقین مادرش گفتن نه عقیله بنی هاشم زینبه :گفت داداش قربونت پا شو، خدا صبرت بده، (حسین هم به امام حسن گفت کنار مادر) نگاه کرد به زینب، افتاد رو زمین، علی چرا بدنت این جور شده، ابی عبدالله دست برد بدن را بردارد، دید نمیشه ،اربا اربا شده، گفت جوانان بنی هاشم بیایید.
خیز بابا تا از این صحرا رویم
تا به سوی خیمه ها بابا رویم
این بیابان جای خواب ناز نیست
ایمن از صیاد تیر انداز نیست
خیز بابا آبرویم را بخر
عمه را از بین نا محرم ببر