نمایش جزئیات
متن كامل روضه حضرت علی اكبرعلیه السلام محرم_مسجد الهادی- كریمی
صَلَّ الله عَلَیْكَ یا مَولای یا صاحِبَ الزَمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ ..........
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَیْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِكُمْ * اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ... الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ
وقت بعثت آمده جبر ئیل از عرش اعلا، بر تهیت آمده
كربلا غار حراست آیه های وحی ،در باب شهادت آمده
در نمازی كه به پاست صف به صف فوج ملك ،در حال قامت آمده
در غدیر كربلا شخص ختمی مرتبت هم،بهر بیعت آمده
كنج پنهان در نقاب سوی میدان آمده، یعنی به قیمت آمده
بوده از بس وقت ضیق، آمده زهرا سر و قول قرار خود دقیق
بوسه زد وقتی پدر بر نقاب صورتت دُرِّ نجف می شد عقیق
دشت اكبر خیز شد،ریخته گُل بوته هایت در میان خار و تیغ
اتحاد دست هاست ای امان از دست نیزه، ای امان از دست تیغ
خیمه ها را غم گرفت، شد سكینه بی برادر شد رقیه بی رفیق
می رسد از آن طرف وقت افتادن صدای هلهله،كف، صوت،جیغ
بقض از نامه تو را نیزه خالی می كند بر پیكرت از این طریق
بقضشان می شد غلیظ هرچه در رگ های تو خون علی می شد رقیق
آه بر روی عبا زخم های سطحی ات، ای وای می گردد عمیق
ارباً اربا می شوی راز سر بسته میان دشت افشا می شوی
ای رسول كربلا هم شبیه حیدر و هم مثل زهرا می شوی
نیزه رو تو پهلو فرو كرد همه با هم نیزه رو كشیدند
تن به تن تنها شدی در تمام دشت افتادی و تنها می شوی
در عبای من علی تن به تن جمعی و لیكن جمع تنها می شوی
خیمه اینجا بود علی زیر سُم ها از چرا اینجا و آنجا می شوی
اكبر بالا بلند آنقدر اصغر شدی كه در عبا جا می شوی
می خوام مثل قدیمی ها روضه بخونم: اومد گفت بابا جان اجازه بده برم، امام حسین علیه السلام اجازه داد فوراً، بعد فرمود: اول برو ازعمه هات، خواهرات، اهل حرم، خداحافظی كن بعد بیا برو بابا، اصحاب همه رو خاك افتادند، رفت تو حرم. مگه خداحافظی چقدر طول میكشه؟ حسین وارد خیمه شد دید علی می خواد بیاد، اما زن ها نمی ذارند. یكی داره موهاشو شونه میزنه، یكی لباس رزمش رو مرتب میكنه،یكی شمشیرش رو حمایل می كنه،یكی بند كفشش رو محكم میبنده، فرمود: رهاش كنید، او مستغرق ذات خداست، او در خداست. رهاش كردند، بغلش كرد، این علی اكبری كه یه بار تو مسجد كوفه كنار باباش نشسته بود،زمستان بود فصل انگور هم نبود، نگاه كرد به طرف بابا، بابا. جانِ بابا؟ با لب های شكرینش یه كلمه فرمود: من انگور می خوام. حسین به ستون مسجد تكیه داده بود دست برد داخل ستون مسجد یه خوشه ی انگور بیرون آورد. یعنی چی؟ یعنی فاصله بهشت تا حسین همین قدره، حسین خود بهشته. تو بغلش نشسته بود دونه دونه انگورهای بهشتی رو جدا می كرد تو دهان علی اكبر می گذاشت، نوش جان می كرد، بابا لذت می برد، اما نیمه ی انگور به نیمه ها رسید، آی شروع كرد گریه كردن.چی شده؟زیر لب می گفت: خدا نیاره اون روزی كه تو چیزی از من بخوای من نتونم فراهم كنم. حالا جوانش می خواد بره، چه جوانی؟ زیباترین ِ آل هاشم، حیدر ثانی می خواد میدون بره، بغلش كرد فرمود: بابا می خوای بری برو، اما اول یه چند قدم جلو چشام راه برو من قد و بالات رو ببینم،چرا آخه؟
جان دهی یا جان ستانی بر حسین با هر قدم
این خرامان راه رفتن را به زهرا بُرده ای
***
گمان مدار كه گفتم برو دل از تو بریدم
نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم
محاسنم به كف دست بود و اشك به چشمم
گهی به خاك فتادم گهی زجای پریدم
دلم به پیش تو, جان در قفات, دیده به قامت
خدای داند ودل شاهد است من چه كشیدم
دو چشم خود بگشاو سوال كن كه بگویم
زخیمه تا سر نعش تو من چگونه رسیدم
ز اشك دیده لبم تر شد آن زمان كه به خیمه
زبان خشك تو را در دهان خویش مكیدم
نه تیغ شمر مرا می كشت نه نیزه خولی
زمانه كشت مرا لحظه ای كه داغ تو دیدم
حسین.....
هنوز العطشت می زد آتشم كه ز میدان
صدای یا ابتای تورا دوباره شنیدم
سزد به غربت من هرجوان وپیر بگرید
كه شد به خون جوانم خضاب موی سفیدم
حسین كه آمد،لشكر عقب رفتند،یه چند قدمی مانده به علی اكبر دیدن ابی عبدالله از روی ذوالجناح خودش رو، روی زمین اندخت، آخه نمی تونه همین جوری با مركب بره، دور و بر بدن پُر از بدنِ، دیدند حسین با زانو و كف دست داره تند تند می ره، وقتی رسید دید خواهرش زودتر رسید. سر علیش رو روی پا گذاشت، نوازشش كرد، بچه هی می خواد نفس بكشه، بالا نمیآد نفس، پُر خون لخته است تو دهان، سر علیش رو روی پا گذاشت، گفت:وَلَدی.. دور حسین ایستادند دارند كف می زنند، حسین بالا سر جوانش. پدرهای شهدا منو ببخشند،یه عده دارند صوت می زنند، یه عده دارند مسخره می كنند، سر علیش رو به سینه چسباند، وَلَدی.. بازم آروم نشد، لشكر ایستادند ببینید حسین چه میكنه، بدن رو روی زمین خواباند،بدن رو نتونست بلند كنه،از سینه به پایین بلند نشد از روی زمین، نیزه ها یه كاری كردند هر جای بدن رو می گرفت، زخم ها باز می شد.یه وقت دیدند حسین صورت به صورت علی اكبرش گذاشت...حسین
بر خیز ای موذن جان بخش خیمه ها
جانم فدای گفتن الله اکبرت
هی دست و پا نزن، نزنم بر سرم علی
پا بر زمین نکش، نکشم ناله در برت
دیدی گریه می كنی، اشك جلوی چشمت رو میگیره، به خاطر بلورین بودن اشك. یه تصویر و چند تا میبینی. علی اكبرم:
اشک من است جسم تو تکثیر کرده است
یا این که ریخته است به دور پدر پَرت
انگشت اشاره رو كرد، تو دهان مبارك علی اكبر، با عجله هی لخته خون ها رو در آورد.
خون لخته مانده بین گلویت نفس بکش
یک سرفه کن که باز شود راه حنجرت
تو بر عبا بخواب و برو، من و عمه ات
می آوریم خیمه بقایای پیکرت
هر موقع حضرت زینب می خواست زیارت قبر پیغمبر بره، دلش می گرفت، می گفت:بابا من می خوام برم سر قبر جدم، امیرالمؤمنین پیغام می داد حسن بیاد، حسین بیاد، عباس بیاد، سر ساعت همه می آمدند همه خانه ی خانم زینب، ازتو خونه ی امیرالمؤمنین، زینب راه می افتاد سمت حرم، دختر فاطمه است، عباس جلو می رفت، حسنین چپ و راست زینب، بابا پشت سر، می فرمود: عباس تو جلو تر برو، شمع های تو حرم و مسجد رو خاموش كن، زینبم داره میآد كسی به قد و بالای زینب چشمش نیوفته، حالا زینب بالا سر علی اكبره، همه دارند كف می زنند، زبانحال:علی اكبرم، این همه عمه جانت رو تو خیمه مراقب بودیم، كسی نبینه زینب رو، علی اكبرم:
برخیز و رو به حرمله ی بد گهر مده
پنجاه سال زحمت من را هدر نده
***
خیز از جا آبرویم را بخر
عمه را از بین نامحرم ببر
این چه سان است گرفتاری ِ من
عمه ات آمده بر یاری ِ من
صدا زد جوانهای بنی هاشم بیایید رُكن خودتون رو به خیمه ببرید، همه آمدند به سر زنان، نوحه كنان. اومدند بدن رو بلند كنند هر قسمتی از بدن رو برداشتند، یه قسمت رو زمین افتاد، آخه تو عبارت اومده : فَقَطَعُوهُ بسُیوفَهُم اِرباً اِرباً. بدن رو پاره پاره كردند،هر جوری اومدند ببرند نشد، ابی عبدالله فرمود:صبر كنید، عبا رو برداشت، كنار بدن علی اكبرش پهن كرد، از تو خاك،زیر بدن عبا رو چند نفری رد كردند، بدن رو چرخواندند توی عبا، شاید اعضایی رو هم كه جا مونده بود اضافه كردند، بدن رو از زیر عبا رد كردند، فرمود: حالا علی رو ببرید، یه وقت دیدند حسین داره میآد، زینب زیر بغلش رو گرفته...حسین...به اون مداح، امام حسین در عالم رؤیا فرمودند: شب جمعه روضه ی علی اكبر نخونید، مادرمون زهرا، حالش بد میشه...... پس امشب اینجا ناله بزنید... حسین.....
پدر آمد به یاری اش برود، من بمیرم ركاب را گم كرد.
حسین...... الان ملائكه دارند حسرت تو رو می خوردند، بر حسب روایات این قدر دوست دارند بیایید تو مجلس ابی عبدالله...هزار سال هزار سال نوبت یك فرشته خواهد شد بیاد تو جلسه ی حسین...اون وقت ما هرشب اومدیدم تو روضه داریم اشك می ریزیم برا حسین...چقدر حضرت زهرا سلام الله علیها مارو دوست داره...حسین.... یكی از اینهایی كه گوشه ی عبا رو گرفته بود قاسم بود..ای حسین.... خدایا فرج آقامون امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را برسان،هر كی هر دردی داره، حاجتی داره، حاجت روا بفرما.ای خدا مرضامون شفا مرحمت بفرما.
.