نمایش جزئیات

روضه حضرت علی اکبر علیه السلام_شب هشتم محرم_سیدمجید بنی فاطمه

روضه حضرت علی اکبر علیه السلام_شب هشتم محرم_سیدمجید بنی فاطمه

السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی جمیعا سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم...السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین 

اللهم عجل لولیک الفرج....

یم فاطمی دُرّ سرمدی، گل احمدی، مه هاشمی

ز سرادقات محمدی طلعت ظهور جلالتی

به سما قمر، به نبی ثمر،  به فاطمه در ، به علی گهر

به حسن جگر، به حسین پسر چه نجابتی چه اصالتی

 به مَلک مَطاع ، به خدا مُطیع ، به مرض شفا  به جزا شفیع

چه مقام بندگیش منیع به چه بندگی و اطاعتی

خم زلف او چه شکن شکن به مثال نقره ی خامِ تن

سپری بکتف و کفن به تن، بچه قامتی چه قیامتی

*همه رفتن میدون اما علی اکبر،با یه تشریفاتی فرستاده شد، بعد از اذن میدان از بابا اول جایی که بر ِ، روی عشق و عاطفه، اول جایی که زانو میزنه علی اکبر جلو عمه جانش زینب ِ*

ز جلو نظر سوی قبله گه ، ز قفا نظر سوی خیمه گه

که نمود شه بقدش نگه ، به چه حسرتی و چه حالتی

ز قفا دو زن شده نوحه گر، یکی عمه گفت و یکی پسر

که نما به جانب ما نظر، به اشارتی و نظارتی

شاعر:ناصرالدین شاه

دل کندن از اولاد خیلی سخته،امشب شبِ جووناست،امشب من آروم میگم، تو بلند بلند نوکری کن،امشب باید برا جوان مرده داد بزنی، علی اکبر جوان بوده، از علی اکبر جوان تر،مادرمون بوده،مادرمون هجده ساله بود،بین در و دیوار،هر وقت با عمو عباس حرف میزد،میگفت:عمو کاش من بودم توی کوچه،گردنش رو می شکستم، حالا داره میره میدان میگه:میخوام انتقام سیلی مادرم رو بگیرم،اشبه الناس، خَلقاً و خُلقاً و منطقاً به رسول الله است.نگاهش،افکارش،دیدش مثل پیغمبر ِ، تا دلش می گرفت می گفت:علی اکبرم بیا جلو من راه برو، نمیدونی چقدر کیف داره،آدم ببینه جوونش جلوش راه میره، آی جوونا وقتی جلو باباتون راه میرید،درست راه برید،اگه خسته و مریضی،پات درد می کرد بروت نیار،بابا ببینه زود دلش میگیره،میگه دردت به جونم، دردت به جونم عزیز دلم. پدر محبتش محبت پنهان ِ، مادر دلش تنگ بشه میاد بغلت میکنه، پنجاه سالت هم بشه بغلت میگیره،میگه بچه ی من ِ، ولی تا یه سنی بابا بچه اش رو بغل میگیره، از اون به بعد میگه دیگه روم نمیشه،بچه ام بزرگ شده، آی جوونا نکنه یه وقت با باباتون درشت صحبت کنید، یه وقتی دلش رو شکستی نصف شب میاد بالا سرت میگه پسرم تو خبر نداری هی می بوستت برات دعا میکنه، صبح بلند میشی دوباره درشتی میکنی،اما بابای شما کیف میکنن، همچی که میری خونه می خوابی میاد بالا سرت میگه خدا ممنونتم، بچه ام نوکر حسین شده، بچه ام سینه زن حسین شده،حالا ابی عبدالله علی اکبر تا عرض کرد بابا اجازه میدی برم میدان؟ فرمود:علی جان زود برو، همچی که داشت میرفت حسین رو احساس پدریش یه نگاه کرد گفت علی جان بابا صبر کن، بله بابا جان، علی جان حالا که میخوای بری برو، اما یه مقدار بیا جلوم راه برو، یه مقدار راه برو میخوام خوب قد و بالات رو ببینم.*

پیشِ چشمان پدر تا که مُعَمَم می شد

پیشِ چشم همه پیغمبر اکرم می شد

خَلقاً خُلقاً اگر حضرت خاتم می شد

پیش جبریل علی نیز مجسم می شد

همه دیدند پیمبر نَسَبی غالب را

اشهد ان علی ابن ابی طالب را

باد وقتی که به هم یالِ عقابش می ریخت

چقدر بوسه فرشته به رکابش می ریخت

آتش انگار که از رَدِ شتابش می ریخت

هرچه سر بود همه پیش جنابش می ریخت

لشگر انداخته اینجا سپرش وقتی اوست

ملک الموت شلوغ است سرش وقتی اوست

ناگهان پر بر انداخته و می آید

زلف بر شانه اش انداخته و می آید

مست از خیمه برون تاخته و می آید

تیغ مانند علی آخته و می آید

باز او نادِ علی تیغ به کف می خواند

چند بیتی رجز از شاهِ نجف می خواند

تیغ را روی سپر تا که به هم می کوبد

مُشت بر سینه عمو پیشِ حرم می کوبد

*همچی که زدتودل لشکرهمه به سینه میکوبیدند،جانم علی اکبرببین چقدقشنگ داره شمشیر میزنه مثل علی تودل میدون لشکرمیزنه.*

مثل مولاشده شمشیر دو دم میکوبد

میزنداکبروعباس الم میکوبد

اهل این طایفه دررزم بهم میمانند

ماهمه بنده و این قوم خداوندارند

گلدی میدانه پریشان الدی

بوعلی بن حسیندی نجه طوفان الدی

باختیلارضربه سینی آمینی حیران الدی

هرطرف گدی آتی جمع پریشان الدی

مرحباباخ علی ان حضرت سلطانه ددی

باختی میدانه ابولفضل علی جانه ددی

یک طرف چشم پدر،چشم حرم دنبالش

یک طرف لشکرسیراب به استقبالش

مرکبش دیدکه خون لخته چکیداز بالش

سراوخم شدو افتادبه روی یالش

*زخمی شد..این اسب تربیت شده است..زودمیگذرم..این اسب آموزش دیده است میدونه وقتی صاحبش ،کسی که سوارشه دست روگردنش میندازه بایدبرگرده سمت خیمه ها،فرقش بازشده دست انداخت گردن اسبش،این خون سرحضرت جلو اسبوگرفت..خیال کردی برد سمت خیمه ها...*

مرکبش سوی حرم نه!!سوی شامی ها رفت

دیدبابا پسرش سوی حرامی ها رفت

*عوض اینکه اسب سمت خیمه بره رفت وسط دل دشمن...خدا نکنه بابادست وپازدن بچشوببینه..یه جمله بگم خدا نکنه بابای آدم ببینه آدم داره کتک میخوره..هی خودش و به آب وتاب میزنه ..حسین یه وقت دید علی رو دوره کردن،ازصبح هرکی روزمین افتاد اباعبدالله تنهایی آوردش توخیمه ی دارالحرب..اما من نمیدونم بابدن علی چه کردند حسین عبا پهن کرد..

یادت باشه هیچ کی زمین خوردن علی روندید،اما همچی که فاطمه روپهلوشوشکستن همه زمین خوردن، علی رودیدن.هیچ کی زمین خوردن حسین رو ندید.همچی که علی افتاد..دیدن حسین هی میخورد زمین هی بلندمیشد.ولدی....علی...

شعربخونم برات*

پدرش آمده خودرا سر زانوبکشد

آمده دادکشددست به گیسوبکشد

باید اوخم شودو نیزه ز پهلو بکشد

یاکه یک تیغه ی جامانده ز ابروبکشد

*همچی که اومدکناربدن علی دست انداخت سرشوبالااورد،دیدبچش داره به سختی نفس میکشه ...نفس بکش پسرم...صورتشوروصورت علی گذاشت..خدانیاره به بزرگ آدم بخندن ..صدازدعلی جان تاحالاندیده بودم پاهاتودرازکنی جلومن..!علی جان بلندشوببین لشکر داره به من میخنده...حسین...حسین...همچی که گریه میکردتو اوج غم..میگه چته؟میگه داغونم.میگه یه سر برو خونه مادرت میگه مادرندارم،میگه بروسرقبرش دعات کنه آروم میشی..میگه چیزی نمونده بودحسین جون بده بالاسر علی اکبر.آی جووناهمچی که امام حسین گریه میکرد اینا هلهله میکردن.دلش شکست هی میگفت ؛ولدی میوه دلم.یه وقت دید یه دست مهربون..شبیه دستای مادرش رو شونشه،برگشت دیدخواهرش زینب.آی غیرتیها..آی ناموس دارا...ببخش من این یه بیتومیخونم..یه مرتبه ناله‌ی حسین بلندشد*

خیز و ازجا آبرویم را بخر

عمه را ازبین نامحرم ببر

*همچی که امام حسین علیه السلام یه خورده که آروم گرفت. میخواستن بدنوبرگردونن دیدن عباس وایساده  داره نیگا میکنه..جووناگفتن عمو پس چرانمیای کمک علی روببریم گفت شمابدن پسر روببرید من میخوام زیربغلای بابای داغ دیده رو بگیرم...وقتی علی قدم میزدحسین یاد جدش می افتاد ،وقتی حرف میزد،تا وقتی که بودحسین یاد جدش می افتاد،اماشهادت علی حسین رو یادمادرش انداخت.همچی که اومدگفت:پسرباپهلوت چه کردند باصورتت چه کردند..؟کیه این علی اکبر؟!!حضرت آیت الله شوشتری میفرمودندکه استاد ماست در عالم مکاشفه یا عالم رویا.حضرت علی اکبر رو دیدند فرمودندکه چرا دوستا..عاشقا..شیعیان..از من چیزی نمیخوان!؟ همه کارای یه پدر دست پسربزرگه.هرکاری امشب داری به علی اکبربگو...هااا..بگو یا علی اکبردستم خالیه ،؛من شمارو دوست دارم،من مادرتونودوست دارم،باباتونو دوست دارم،من برا اون خواهرکوچیکت میمیرم،نذار تواین شلوغی های دنیا گیر کنم.تویه کاری برام بکن.من عرضشو ندارم،ولی منم قول میدم،شعبه های حرم شما این هیئتاست نه اینجا!هرجا که میگن حسین...یاحسین درست..میرم اونجا.تو،؛!حسین جان مبدل السیئات بالحسناتی،تویه نگاه بکنی همه بدیهای عالم و تبدیل به خوبی میکنی.آقا....آقازاده...!؟خداروشکر امشب،شب جمعه نیست.،چون شب جمعه بود نمیشد روضه علی اکبرو اینجوری خوند.ولی یه چیزی بهتون بگم بچه ها..علی اکبر زمین خورد صدای شیون از این خیمه ها بلند شد،میدونی که گریه کن هرچقدر زینب عاشق حسینه.یادت باشه سکینه عاشق علی اکبربود،،.خدایا به حق علی اکبرعاقبت هممون رو ختم به خیر کن.. (الهی آمین)هیچ خیری بالاترازشهادت نیست خدایا عاقبت ما را به شهادت ختم کن.. (الهی آمین).

.