نمایش جزئیات
ذکر توسل شب هشتم محرم _کربلایی حسین سیب سرخی
آنقدر ناله زدم تا که پناهم دادی بیرمق بودم و تو قدرت آهم دادی
کور بودم که مرا روضهتان داد شفا با همین اشک چه نوری به نگاهم دادی
همهجا رفتم و خوردم به درِ بسته حسین فقط آخر که رسیدم به تو راهم دادی
خیرِ دنیایِ منی، آخرتم هم با توست به همه خیر رساندی و به ما هم دادی
من زمین خوردهام اما تو بلندم کردی روی خوش باز به این روی سیاهم دادی
آنقدر پیش خدا دست تو باز است حسین لب اگر باز کنم هر چه بخواهم دادی
شاعر : مجتبی شکریان همدانی
.
.
به رویِ خاک جگر ریخته و یا پسرم به روی خاک پسر ریخته و یا جگرم
بلند میشوم و باز میخورم به زمین بلند میشوم و میخورد زمین کمرم
*بلند شو نذار بهم بخندن بابا...*
هزار بار بمیری ولی نبینی که به رویِ دست، جوانِ تو دست و پا بزند
شکستن کمرت سخت و سختتر اینکه جوان تو نتواند تو را صدا بزند
تو را همین که زدم بوسهای پشیمانم که کاش بوسه بر این نیمه جان نمیدادم
بغل گرفتم و دیدم به خاک میریزی ببخش کاش تنت را تکان نمیدادم
نشسته مادرم و میزند به پهلویَش زدند نیزه که حرف مدینه را نزنند
خدا بخیر کند خواهرانِ تو جمعاند خدا کند که پس از تو سکینه را نزنند
یکی به سینه ی خود می زنم یکی به سرم یکی یکی زِ تنت نیزه میکشم بیرون
ببین که مادرم اینجاست تا نفس بکشی ببین که از دهنت نیزه میکشم بیرون
✍شاعر : حسن لطفی
.
.
می کشم خویش را به روی زمین گاه بر سینه گاه بر زانو این عصای شکسته بعد از تو کمکم کرده بیشتر از زانو
چندمین بار می شود یادِ شب دامادی تو افتادم فرصتی بود و بعد عمری شَرم به جمال تو بوسه می دادم
حیف دیگر نمی شود بوسید از لبانی که چاک خورده پسر وای بر من چرا محاسن تو اینقدر روی خاک خورده پسر
گفته بودی زمان پیری ما آب هم در دلم تکان نخورد تا تو هستی و تا عمویت هست باد حتی به دختران نخورد
خواستم روی پای خود خیزم باز هم با سر زمین خوردم کمرم را بگیر مانندِ چادر مادرم زمین خوردم
زره و خود و زین و تیغت را زیر پای سپاه می بینم چقدر چهره ات عوض شده است نکند اشتباه می بینم
همه تقصیر توست سمت حرم کِل کشیدند بعد خندیدند بعد پنجاه و چند سال اینجا عاقبت قد عمه را دیدند
زحمت مجتبی و بابایت رفته بر باد غصه ام کم کن پیش این چشمهای نامحرم معجر عمه را تو محکم کن
کاش می شد سرت یکی می گفت زیر این ضربه ها کمش نکنید آه ای نیزه ها میان حرم خواهرش هست درهمش نکنید
.