نمایش جزئیات

شیدائی

شیدائی

ای پسر من به فدای تو و شیدائی تو

که کند غارت دل این همه رعنایی تو

سرو باید به تماشا بنشیند لب جوی

تا تماشا کند این قد تماشائی تو

گفتمت مرگ ، تو گفتی ز عسل شیرین تر

آفرین بر تو و براین همه دانائی تو

گر که در خواب ببیند رخ ماهت یوسف

عرق شرم بریزد بر زیبایی تو

دل به دریا زده ای و شده ای غرقه خون

ای به قربان تو و آن دل دریائی تو

خیز از جا و تو یا بار دگرراه برو

تا که لذت برم از بادیه پیمایی تو

ژولیده نیشابوری