نمایش جزئیات
بطل کربلا
عرب دیر به یه نفر می گه بطل، بطل کسی است که تا وارد میدان می شه همه چشم ها باز می مونه، کسی نمی تونه به این راحتی از مرکب پائینش بیاره ... .
روز عاشورا روز جان دادن عباس (علیه السّلام) بود، (زبانحال) آمد پیش برادرها (پسرای ام البنین) فرمود: امروز حواستون باشه، باید زودتر از همه برید، مادر ما رو روسفید کنید، من می خوام داغ شما را ببینم، پیش زهرا (سلام الله علیها) روسپید بشم، برادرها دست گردن هم انداختند، داغ سه برادر دیده1، داغ بنی عقیل جا خودش، داغ علی اکبر (علیه السّلام) سخت بود، عباس (علیه السّلام) زنده باشه، علی اکبر (علیه السّلام) و قاسم (علیه السّلام) بچه های زینب (سلام الله علیها) پرپر بزنند ... .
نزدیک غروب عاشورا شد، روش نمی شد حاجتش را بگه، صدا زد ذاق صبری، برادر جان ! دلم گرفته، دارم دق می کنم، عباس جان ! می خوای بری؟ سر پایین، بغلش کرد، برادرم ! سر عباس (علیه السّلام) را به سینه گرفت (زینب (سلام الله علیها) داره می بینه) بنفسی انت، حال که می خوای بری با هم می ریم، هر دو سوار شدند، (زبانحال) یه خانم پشت سر این دو برادر داره دعا می خوونه ... .
ای ساربان آهسته ران آرام جانم می رود ...
مشک پر آب کرد، آب خورد؟ نه وا ... صدا زد، انا بن علی المرتضی، باطنا یعنی حسین (علیه السّلام) به آب رسیدم ... .
صدای عباس (علیه السّلام) تا آمد، ابی عبدالله نیرو گرفت، مهار اسب را گرفت به طرف عباس (علیه السّلام)، انا ابن محمد المصطفی، حریف عباس (علیه السّلام) نمی شند، تیرانداز ایستاده، دست عباس (علیه السّلام) گرفتار مشکه، مواظب مشک است، هر چی تیر میاد، روی مشک خیمه زده مثل پرنده ها شده، یه نفر گفت: اینجوری نمی شه، دست راست را قطع کردند، انا ابن علی المرتضی، یعنی هنوز زنده ام، حسین (علیه السّلام) باید اسم کسی را ببره، عباس (علیه السّلام) درد استخوان یادش بره، صدا زد: انا بن فاطمه الزهرا، من پسر دست شکسته مدینه، ای دست بریده طاقت بیار2
غم از بهر مبارک بادم آمد
زهر بیدادگر بیدادم آمد
به دستم ضربت شمشیر تا خورد
غلاف تیغ قنفذ یادم آمد
دریغا حرمت ما را شکستید
دل یاسین و طاها را شکستید
شما دست مرا از من گرفتید
چرا بازوی زهرا را شکستید
تا دید دست نداره، نامرد پاش را گذاشت روی رکاب اسب، نامرد قهقه زد، اگه تو دست نداری من دارم، چنان با عمود آهن .... .
. منبع:كتاب گلواژه های روضه