نمایش جزئیات

توسل به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام _ حجت الاسلام میرزامحمدی

توسل به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام _ حجت الاسلام میرزامحمدی

سه شعبه ی بی آبرو،داره عجب زهری،داره عجب زهری

حسین بلند بلند میگه: اِنْکَسَرَ ظَهْری،اِنْکَسَرَ ظَهْری

وای كمرم،وای داداشم....رفقا یه چیز بهتون بگم باور میكنید؟بخدا باور نمی كنید،یه امشب و فردا شب مونده،ده شب تموم شد،اصلاً نفهمیدیم كی تموم شد،تا سال دیگه كی مرده؟ كی زنده؟خوشبحال اونایی كه كربلای اربعینشون رو گرفتند.

سه شعبه ی بی آبرو،داره عجب زهری،داره عجب زهری

حسین بلند بلند میگه: اِنْکَسَرَ ظَهْری،اِنْکَسَرَ ظَهْری

كارم دیگه تمومه،امیر لشكرم رفت

من و به خاك نشوندند،امید آخرم رفت

یهو زینب از اون ته، از دم خیمه ها داد زد:

داداش فدای سرت، اینقدر خجالت نكش

آب نشد كه نشد،قربونت برم

داداش فدای سرت، اینقدر خجالت نكش

تو جون فدایی شدی، منم میرم اسارت

ببینم كسی می مونه شب تاسوعا چشمش تر نشده باشه

هنوز رو چوب پرچمش،مونده جای دستاش،مونده جای دستاش

عباس ،دید حسین یه جوری داره تقلا میكنه شاید یه جوری بلندش كنه،گفت:صبر كن

میگه من و نبر حرم، روم نمیشه داداش،روم نمیشه داداش

داداش چرا نمی ری حرم؟مگه چی شده عباس جان؟

حرمله آسمونو، روی سرم خراب كرد

رباب با چه امیدی، رو قول من حساب كرد

حسین.....این صداها برسه كربلا.....اونی كه دشمن این پرچم هاست كور بشه،این ناله هارو بشنوه،این اشك هارو ببینه،دیونه های امام حسین رو ببینند. ما نفسمون به نفس حسین بنده...حسین.......

حرمله آسمونو ،روی سرم خراب كرد

رباب با چه امیدی، رو قول من حساب كرد

پیكر من رو دور كن،از مشك پاره پاره ام

هركاری كردم نشد،یه چیكه آب بیآرم

این ناله و اشك ها گوارای وجودتون باشه سر سفره اربابتون نشستید،اگه بدونید داستان این گریه های تو رو كی نشستند با هم تعریف كردند،اون روزی كه فاطمه اومد خونه ی پیغمبر اكرم،گفت:بابا این بچه ای كه در رحم دارم با من حرف میزنه،چی میگه زهرا جان؟بابا یه حرف هایی زده جیگرم رو پاره پاره كرده،هی میگه: یا اُماه اَنَاالغَریب، یا اُماه اَنَاالشهید. یه روز پیغمبر دید فاطمه سراسیمه وارد شد،گفت: بابا یه حرفی اضافه كرده،از صبح تا حالا دیونه ام كرده،چی میگه: یا اُماه اَنَاالعطشان.ماجرا چیه بابا؟فاطمه جان این بچه ات كربلا میره،بین دو نهر آب،با لب تشنه. گفت: بابا اگه قرار باشه من این بچه رو بزرگ كنم بره تیكه تیكه بشه،خب نمی خوامش،.فرمود:فاطمه جان یه روزی میآد دوستای ما دور هم جمع میشن،از حسین میگن،گریه میكنند،خدا گناهانشون رو میبخشه،اهل نجات میشن،خانم زهرا فرمود: پس اگه اینجوریه عیب نداره،بذار بره كربلا

پاشو بازم علم بگیر،دستاتو آوردم،دستاتو آوردم

لشكر دیدند حسین پیاده شد،یه چیزی رو از زمین برداشته،هی میبوسه،هی به چشماش میكشه، راوی میگه: گمان كردم حسین ورق قرآن پیداه كرده،جلو رفتم دیدم دست قلم شده.....عباس پاشو

پاشو بازم علم بگیر،دستاتو آوُردم،دستاتو آوُردم

گفت:نه اصلاً به روی خودش نمیآره،گفت:حالا یه چیزی بهت بگم،اصلاً نتونی بخوابی

تا برسم به جسم تو،صد بار زمین خوردم،صد بار زمین خوردم

قامت تو كه آب شد، تن رقیه لرزید

بلند نمیشی؟

ببین نگاه دشمن، به سمت خیمه چرخید

گفتند دیگه برید برای غارت

قامت تو كه آب شد، تن رقیه لرزید

ببین نگاه دشمن، به سمت خیمه چرخید

اینها حیا ندارن، فكری واسه حرم كن

پاشو برو با زینب، گوشواره ها رو جم كن

حسین......صدا برسه كربلا،ریشه كنی دشمن های پرچم امام حسین....حسین..

.