نمایش جزئیات

متن كامل روضه حضرت عباس علیه السلام تاسوعا _ سید مهدی میرداماد

متن كامل روضه حضرت عباس علیه السلام تاسوعا _ سید مهدی میرداماد

چشمان خیس و ابری ات غم دارد آقا

گلبرگ رویت، رود شبنم دارد آقا

دارد نسیم غصه می آید ز کویت

شال عزایت عطر ماتم دارد آقا

امشب چه شبی ِ آقا جان؟برای صاحب روضه ی امشب:آجرك الله

ما یک دهه تنها عزاداریم اما

هر روز تو رنگ محرم دارد آقا

فرمود: فَلاََ نْدُبَنَّک َصَباحاً وَ مَسآءً. شب و روز برای تو گریه می كنم. وَ لاََِبْکِیَنَّ لَک َ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً بعضی ها معنی اینجوری می كنند،می گند اگه اشك چشمم تموم بشه خون گریه می كنم،نه،معنای درستش اینه:نه اینكه اشك چشمم تموم بشه خون گریه می كنم،نه، بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً یعنی به جای اشك خون گریه می كنم. هر كی آرزو داره بگه با من:

من آرزو دارم ببینم چشم هایم

مثل تو خون با اشک توأم دارد آقا

علامه ی بحرالعلوم میگن: تو بین الحرمین شاگرداش دورش حلقه زده بودند،روز تاسوعا،یه دفعه دیدند این مرجع بزرگوار با اون سن بالاش،دیدند عمامه اش رو از سرش برداشت،پاهاش رو از تو نعلینش در آورد،پا برهنه می دوید،هی به سر می زد،چی می گفت:

 عَلَی العباس واویلا

حسین تنهاس واویلا

 شاگردها بهش گفتند:آقا ،سادات،مرجع بزرگوار،شما سنی ازت گذشته آقاجان،چرا اینجوری سینه می زنید؟شما آروم سینه بزنید،اینجوری سر رو برهنه نكنید،آشفته نشید. گفت:چی می فهمید شما؟! من خودم دیدم که حضرت بقیه الله (عج) با سر و پای برهنه در میان سینه زنان حاضرند و در حالی که به شدت گریه می کنند، بر سر و سینه خود می زنند. با دیدن این صحنه من دیگه نتوانستم طاقت بیاورم، از خود بی خود شدم... حالا كیآ می خوان امشب آقاشون رو دعوت كنند؟آقا جان امشب ما شمارو دعوت می كنیم،اما دیگه نمیگیم یا صاحب الزمان، امشب راهش رو یاد گرفتیم:

سقای دشت كربلا اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل

دستش شده از تن جدا اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل

ای ساقی ِ لب تشنگان اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل

آبی رسان به كودكان اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل

از اباالفضل چند تا لقب تا حالا شنیدی؟ بعضی ها میگن:ساقی العطاشی،یعنی ساقی ی لب تشنگان ِ،بعضی ها بهش میگن:حامل الواء، یعنی علمدار كربلا،بعضی ها بهش میگن: اَبَا الْقِربَه یعنی پدر مشك. القاب مختلفی داره،اما امشب می خوام یكی از القاب آقا رو بگم،اصلاً روضه ی امشب من اینه،كه كمتر شنیدید،مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی رحمة الله علیه می فرمود: یكی از علمای شهر قم،مهمون من شد توی شهر قم."اونایی كه گرفتارند خیلی گوش بدهند" این عالم حاجتی داشت،گرفتاریه سختی داشت، مرتب می رفت جمكران دعا و سنا و توسل برمی گشت،بعد از مدت ها بهش گفتم:چه خبر،حل نشد؟ گفت:نه سید شهاب الدین،هرچی میرم جلو این گره كور تر میشه،دیگه كارد به استخونش رسیده بود،تا اینكه یه شب حالش منقلب شد و رفت جمكران،خودش برای مرحوم نجفی تعریف كرده بود این عالم.میگه:رفتم ، ایستادم نماز و دعا، متوسل شدم دیگه نفهمیدم،گفتم:یاصاحب الزمان ما تو عراق گره به كارمون می خوره میریم سراغ عموت عباس،ما میریم تو حرم عموت یه بار رو می زنیم گره مون باز میشه،آقا عموتون كه به ظاهر معصوم نیست،شما امام زمانی، معصومی،امامی،من این همه شب دارم میام و میرم،نمی خوای گره ی من رو باز كنی،گفتم:آقا من خسته شدم اگه حاجتم رو ندی،میرم پیش عموت گله میكنم.میگه:حالم منقلب شد،توی گریه خوابم برد،تو عالم رؤیا حضرت اومد بالا سرم ،دست كشید روی سرم، گفت:كار درست رو تو میكنی، گفتم:چه طور آقا، من بد كاری كردم؟گفت:نه ،كار درست رو تو میكنی، ما اهلبیت هم كار داریم سراغ عباس می ریم،ما هم كار داریم عباس رو صدا می زنیم،میگه: آقا امام زمان فرمود:می خوای آقا رو صدا بزنی،می خوای عباس رو صدا بزنی،با این لقب صدا بزن،ما اهل بیت، من ِ امام زمان بخوام صداش بزنم، اینجوری صداش می زنم، به آقا میگم،به عموم میگم: یا اباالغوث الدركنی. بعد فرموده بود:كربلا زن و بچه ها هم هر وقت كار داشتند می گفتند:یا اباالغوث،یعنی ای فریاد رس ما. امشب امام زمان به من و تو یاد داده، اَغثنی یا اباالغوث یعنی به فریادم برس. همه صداش می زدند یا اباالغوث،حتی خود ابی عبدالله،حتی خود حسین. شیخ كاظم اُزری داشت شعر می نوشت،رسید به این یه بیت:

یوم ابوالفضل استجار به الهدی

والشَّمس مِن كَدِرِ العَجاجِ لِثامُها

روزی كه آفتاب تیره و تار شد،حسین پناه برد به عباس. یه دفعه قلم از دستش افتاد،گفت:شیخ كاظم چی گفتی؟حسین امام ِ،عباس كه امام نیست،دیگه ننویس،گریه كرد،توبه كرد،شب ارباب در عالم رؤیا اومد به خوابش،گفت: شیخ كاظم درست داشتی می نوشتی،می خوای درست تر بنویسی. چی بنویسم آقا؟بنویس: فقط من ِ حسین نه، روز عاشورا زن و بچه ام هم دنبال عباس می گشتند.....حالا روضه بخونم برات: یكی از اونایی كه دنبال عباس می گشت،سكینه بنت الحسین بود،مشك آب رو داد دست عمو، عمو من به بچه ها قول دادم گفتم: به عموم عباس میگم،كارش نشد نداره،بره سمت شریعه بر می گرده،عباس فریاد رس  كربلاست،بعضی مقاتل نوشتند، 9 بار بعضی ها نوشتند16بار زده به قلب لشكر،گره و باز می كرد و بر می گشت. عباس اجازه جنگیدن نداشت،ابی عبدالله بهش اجازه نداد بجنگه،فقط بهش گفت:عباسم می خوای بری برو، فقط برو برا بچه هام آب بیار.وقتی اجناس غنیمتی رو آوردند،اما سجاد گفت:هرچی از ما بردید برگردونید،یه مرتبه دیدند یه مرد عربی اومد گفت:من یه چیزی بردم،فقط اول به من بگید صاحبش كیه؟ گفتند:چرا؟گفت:می خوام دستش رو ببوسم،گفتند:مگه تو چی بردی؟ گفت:من علم رو غارت كردم،گفتند: دستان علمدار الان زیر خاك ِ، حالا چرا می خوای دستش رو ببوسی؟گفت:آخه نگاه كردم به این چوبه ی علم دیدم همه ی این چوبه ی علم تیر خورده، فقط جای یه دست سالمه،یعنی اینقدر این آقا باوفا بوده،تا دم آخر علم رو رها نكرده:

 والله ان قـطـعـتــمــو یـمـیـنـــی

 انـی اوحــامــی ابـدآ عـن دیـنـی

دریا کشید نعره صدا زد مرا بنوش

غیرت نهیب زد که به دریا بگو خموش

بعضی ها میگند:آب رو آورد بالا تشنه بود یكدفعه می خواست آب بخوره یاد تشنگی حسین افتاد.این اشتباهه

وقتی که آب را به روی آب ریخت

آمد چو موج در جگر بحر، خون بجوش

نگید فَذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَین درستش اینه فَذَكَّرَ عَطَشَ الْحُسَین. تشدید داره فَذَكَرَ. "فَذَكَّرَ" تذكّر داد به آب

گفتی به آب، آب چه بی غیرتی برو

بی آبرو ،بی ریختن آبرو مکوش

تو می خوای جلوی فاطمه آبروی من رو ببری؟تو می خوای جلوی حسین من و خجالت بدی؟ آب رو روی آب ریخت. عباس داره به آب میگه:

آوردمت به نزد دهان تا بگویمت

بشنو که العطش رسد از خیمه ها بگوش

تو موج میزنی، علی اصغر از عطش

گاهی به هوش آید، گاهی رود زهوش

مشك رو به دوش انداخت،راهی ِ خیمه ها شد،الله اكبر،قربون این آقا برم،می خوام مقتل بخونم از سه مقتل،هم منتخب طُرِیحی، هم مقتل اَبی مِخنَف،هم مقتل العباس مرحوم مُقرَّم،با سند هیچ چیز از خودم نگم،خودت بفهمی كربلا چه خبر بوده. فَرَجَعَ مِنَ الفُرات. از فرات برگشت،كمین كردند،خیلی طول نكشید دست راستش رو زدند،مشك رو داد به شونه ی چپ، همه ی حواسش به مشك ِ،یه مرتبه دید دست چپ رو هم زدند،شروع كرد رجز خواندن:

والله ان قـطـعـتــمــو یـمـیـنـــی

 انـی اوحــامــی ابـدآ عـن دیـنـی

دست راست رو زدند،چپ رو زدند، فحمل القربة بأسنانه دیدند مشك رو به دندان گرفت،به اسب نهیب زد تا سریع حركت كنه،میخواد مشك رو برسونه،از دور همه دارند عباس رو نشونه می گیرند،مقتل میگه: وَ یَداهُ یَنفَخانِ دَما از دو دستش مثل سیلاب خون می ریخت،اما حواسش به مشك ِ،مشك تو دندوناش ِ،سرعت زیاده،یه مرتبه عمر سعد دستور داد: فَحَمَلوا علیه باَجمَعِهم جَمیعا عمر سعد دستور داد:همه با هم حمله كنید،نه یه نفر،نه صد نفر،نه هزار نفر،چهار هزار نفر.حسین...... حمله كردند،به قاسم و علی اكبر هم دسته جمعی حمله كردند،اما نه دیگه چهار هزار نفر به یك نفر،همه دورش حلقه زدند. فِرقَةٌ بالسَّهم معنی كنم یانه؟یه عده با تیر، فِرقَةٌ بالحجارة یه عده با سنگ،تیر به مشك خورد،همه امیدش داره رو خاك می ریزه،تیر به سینه خورد،"سادات" تیر به چشم خورد، آدم یه دونه خار تو چشمش بره،دیگه طاقت نمیآره،هر كاری كرد تیر رو در بیاره نشد،دست نداره،زانوهاش رو آورد بالا،سرش رو خم كرد، فَضَرَبه رَجُلٌ مِنهُم بعَمودٍ مِن حَدید چنان با عمود آهن....حسین.... همچین كه عمود آهن زدند،عباس با صورت رو خاك افتاد،داداشش رو صدا كرد:یا اخا داداش منم رفتم،نمی دونم ابی عبدالله خودش رو چه طور رسوند،اما نوشتند جوری اومد،تا رسید دید دور عباس رو حلقه زدند،من نمیگم،مقتل میگه:تا حسین دید دارند عباس رو می زنند، وَ صَرَخَ الحُسَین صَرخَةً شَدیدا دیدند حسین داره داد میزنه،میگه: وا عباسا.. حسین..........

پاشو علمدار حرم، هنوز علمداری

پاشو آوردم دستات و ،علم رو برداری

پاشو می خوام بدونن،که کاشفَ الکُروبی

پاشو می خوام تو صحرا ،علمت و بکوبی

یا ساقی العطاشا

***

روضه ی من اینه،هر كی تا حالا داد نزده شرمنده ی حضرت زهرا نشه.حسین میخواد یه كاری كنه عباس بلند شه،چیكار كنه؟سادات ببخشند،این شعر فقط مال شب تاسوعاست

تو می دونی که بعد تو ،چی به سرم میاد

خودم که هیچ چی به سر اهل حرم میاد

خواهرمون به غیر از ،من و تو یار نداره

الان داره تو خیمه،گوشواره در میاره

یه نفر بعد از عباس دست به كمرش گرفت،اون حسین بود،یه نفرم دو دست رو سرش زد.آی حسین...خدا به باب الحوائج فرج امام زمان ما برسان

.