نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام شب تاسوعا سال 1397_استاد حاج منصور ارضی

روضه و توسل به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام  شب تاسوعا سال 1397_استاد حاج منصور ارضی

اَلسّلامُ عَلیک أیهَا الْعَبْدُ الصّالِحُ الْمُطِیعُ للّه وَلِرَسُولِهِ وَلاِءمِیرِالْمُؤمِنِینَ

یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام

هرکسی رفت بدنبال تو راهش وا شد

هرکسی بوسه به پایِ تو نزد رسوا شد

آب محتاجِ لب توست نه تو محتاجش

لبِ خشکیدۀ تو داغِ دل دریا شد

پسر چهارم زهرایی عبد الزهرا

بودنت مایۀ امیدِ بنی الزهرا شد ..

جا رویِ چشم ترِ مهدی زهرا دارد

آن عریضه که بدستان شما امضا شد

بخدا مثل تو در بین برادرها نیست

بخدا داشتنت حسرت خواهر ها شد

اهل حاجت همۀ سال به کس رو نزدند

صبر کردند همه تا شب تاسوعا شد

تا قیامت جلویِ هیچکسی خم نشود

قد هرکس جلویِ پرچم سبزت تا شد

من ندادم به سکینه قَسَمت ! می ترسم

یک نفر داد قسم در حرمت غوغا شد

تو از اول حسنی بودی و دیدند همه

چقدر تیر بر این پیکرِ زخمت جا شد

________

یارب دلم هوایِ ملاقات یار کرد

هرکار کرد با دل من روزگار کرد

شرمندۀ حسین شدم از قبیله ام

فامیل بد چقدر مرا شرمسار کرد

زینب شنید حرفِ امان نامه آمده

شد بی قرار سخت مرا بی قرار کرد

گفتم به شمر زود امان نامه را ببر

این نامه کلِ قافله را غصه دار کرد

*همه به همدیگه میگفتن برا عمو امان نامه اومده ولی برا ما نیومده .. همچین که امان نامه رو پاره کرد دیگه نیومد سمتِ ابی عبدالله .. رفت پشتِ خیمه ها نشست رو زمین ..*

دیگر قرار نیست ببینم عقیله را

دیگر عمود چشم مرا تار تار کرد

من بودم و هزار کمان و هزار تیر

هرکس سراغم آمد و تیری نثار کرد

*همینطور که داشت پشتِ خیمه ها گریه میکرد ، یه دستِ مرحمتی اومد رو شانه ش .. عباسم .. من زینبم .. غصه نخور .. زنده باشی عباسم .. عباس جان اومدم بهت بگم خیلی داداشم غریبه ..*

زهرا کشید چادر خود را بصورتم

با مقدمش خزانِ مرا هم بهار کرد

یک نیمِ صورتش به گمانم کبود بود

سیلیِ کینه با رخِ ماهش چکار کرد؟!

پیشم حسین آمد و درد کمر گرفت

او گریه کرد و لشگر کوفه هوار کرد

*یه وقت دید همه دارن کف میزنن .. حسین ...*

ای دریایِ عشق و احساس

یا اباالفضل .. یا خیر الناس

صل الله علیک یا عباس ..

پناه خیمه ها ، امیر علقمه

به مشک و پرچمت سلامِ فاطمه

ساقیِ کربلا ..

ردِ خون بر بازویِ تو

وا شد از هم اَبروی تو

زهرا میگرید بر پهلویِ تو

دست رشید تو ، چرا قلم شده

نوبتِ غارتِ اهل حرم شده

ساقیِ کربلا ..

جان نثارِ علقمه میکرد نجوا با خدا

بر لبِ شط فرات آن ماه دارد ماجرا

عکسِ خود را دید در آب زلال آن تشنه لب

با شریعه گفتم عطشانن طفلان بی وفا

نامِ من سقاست کی نوشم ازین آبِ خنک

تا صدایِ العطش آید به گوش از خیمه ها

با سکینه وعده کرد آب در خیمه برم

با رقیه گفته ام سیراب میسازم تو را

مشک های خشک را پر کرد از آب فرات

راه نخلستان گرفت و داشت زیر لب دعا

یا رب از کام علی اصغر خجالت می کشم

خود مدد کن شاد گردد هاجر کرب و بلا

هم چنان می آمد و رویش به سویِ خیمه بود

نا جوانمردی ز پشت نخلی آمد بی هوا

من چه گویم تیغ دشمن زد چنان بر بازویش

دست آن بالا بلند افتاد از پیکر چرا

والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی

.