نمایش جزئیات
دامان صبر
شهسوار عشق چون آهنگ میدان می کند
خاطر جمعی چو موی خود پریشان می کند
اشک خونین می چکد از دیده بر دامان صبر
هر زمان داد از جوانان و عزیزان می کند
بشنو از خیل فداکارش که یک عباس او
عقل را در کشو ر جان مات حیران می کرد
گاه دست خویش را در راه قرآن می دهد
گاه وجان خویش را تسلیم جانان می کند
موج زن شط و دلش خون و لبش پیش فرات
از عطش خون بر دل لعل بدخشان می کند
آب می خواهد خدایش آب کوثر می دهد
دست می خواهد خدایش باغ رضوان می دهد
از برای خاطر بی دستیش دست خدا
هر کجا هر مشکلی داریم آسان می کند
ای طبیب دردمندان دردمندم دردمند
درد می دانی چه با ما دردمندان می کند
خلق می دانند در دارالشفای قر ب دوست
دردها را بیشتر عباس درمان می کند
ما همه زار و نزاریم و توئی باب مراد
خانه امید ما را اشک ویران می کند
می کند بنیاد هستی موج طوفان خیز اشک
سیل اگر پی در پی آید آب طغیان می کند
گر کسی حداد ، از شهرها بپرسند و صف شعر
بیشتر تعریف از اشعار کاشان می کند
(عباس حداد کاشانی)