نمایش جزئیات

«پاداش نوکری»

«پاداش نوکری»

لب تشنه ، بر لب آب با خون وضو گرفتم

با خون وضو گرفتم

پاداش نوکری را خون گلو گرفتم

خون گلو گرفتم

دستم ز تن جدا شد

در راه دین فدا شد 2

بابم علی خبر داد روز ولادت من

روز ولادت من (2)

هم از شکستن سر ، هم از شهادت من

هم از شهادت من

دستم ز تن جدا شد

در راه دین فدا شد 2

عشق عزیز زهرا باشد عبادت من

باشد عبادت من

زهرا چرا نیاید بهر عیادت من

بهر عیادت من

دستم زتن جدا شد

در راه دین فدا شد 2

لبتر نکردم از آب یاد لب سکینه

یاد لب سکینه

من اوفتاد ه بودم از پا او می زند به سینه

او می زند به سینه

دستم ز تن جدا شد

در راه دین فدا شد 2

چشم به راه و مانده تیغ معاندین کو

تیغ معاندین کو

سر را سپر نمدم عمود آهنین کو

عمود آهنین کو

دستم ز تن جدا شد

در راه دین فدا شد 2

 (غلام رضا  سازگار)