نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام شب شام غریبان سال 1397 به نفس کربلایی سید رضا نریمانی

روضه و توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام شب شام غریبان سال 1397 به نفس کربلایی سید رضا نریمانی

قطع امید کرده ای از من حلال کن

دردسرت شدیم پس آقا حلال کن

 

بیچاره‌ایم و نوکری‌ات را نمیکنیم

ما نوکریم ، نوکرِ دنیا حلال کن

 

درجا زدن حقیقتِ هر روزِ عمر ماست

گر که نمیرسیم به بالا حلال کن

 

در خانه‌هایِ خویش چه راحت نشسته‌ایم

اما زدی تو خیمه به صحرا ، حلال کن

 

*الا ای دلبرِ صحرا نوردُم

کجایی من شبی دورت بگردُم ..

 

آقاجان روضۀ ما که امشب شبِ آخرشه .. میگن شبِ آخر ، شبِ مزدِ .. خودتونم گفتید کارگر تا عرقش خشک نشده مزدشُ بهش بدین .. یادمِ قدیما سینه که میزدن دسته هایِ عزارداری تو یه مسجد و حسینیه وقتی عزاداریشون تموم میشد یه دم میگرفتنُ خارج میشدن ، هی سینه میزدن و میگفتن :

 

ما مزدِ عزاداری از فاطمه میخواهیم ..

 

اینقدر مادرِ ما خسته س امروز .. از دیشب تا حالا خیلی روضه ها رو سر زده .. کربلا بوده .. گودال بوده .. نمیدونم بی بی جان خواسته ام درسته یا نه .. اما یه سری به این نوکرایِ خسته ت بزن .. "شک نکن که میاد بی بی"

 مادرِ شهیدِ مثه هر هفته میره سرِ مزارِ بچه ش یکم میشینه حرف میزنه ، تا اومد بره عصرِ پنجشنبه دید سر درِ یه خونه مشکی زدن السلام علیک یا اباعبدالله .. گفت برم یه سر تو این روضه یکم برا پسرِ فاطمه گریه کنم بعد برم گلزار .. نشست سرش گرم شد غروب شد ، تا اومد بیرون عجب تاریک شد میخواستم برم سر قبرِ پسرم ، اما چون منتظرمِ میرم یه سری میزنمُ زود بر میگردم .. تا واردِ گلزار شد . دید تو اون تاریکی ها یه زنی کنارِ قبرِ بچه ش نشسته گفت حتماً من اشتباه میبینم .. اومدم جلوتر دیدم نه اشتباه نمی بینم .. من درست دارم میبینم، حتماً این خانم اشتباه اومده .. اومد جلو زد سرِ شانۀ این خانم ، گفت خانمم ببخشید بی ادبی میکنم اما انگار اشتباه اومدی .. گفت نه من اشتباه نیمدم .. مگه این قبر ، قبرِ پسرِ تو نیست؟!!.. گفت آری . گفت شما کی هستید ؟! فرمود تو الان رفتی برا حسینِ من گریه کردی .. "اونا که دنبالِ مزد میگردن امشب"*

 

معلوم نیست وضعیتم ، زجر میکشم

یا بر گدات چوب بزن یا حلال کن

 

من ورشکسته‌ام‌ ، به ته خط رسیده‌ام

دیگر تو این بریده‌ نفس را حلال کن

 

قلبت شکسته است که جاماندم از حرم

آقا تو را به حضرت زهرا حلال کن

 

امروز اگر که روضه‌ی جانسوزِ من شده

بزم حرام و زینبِ کبری حلال کن ..

 

*من‌امشب آروم میخونم تو هرجور دوست داری گریه کن .. کاری با شما ندارم .. امشب برا امام زمان روضه میخونم ..*

 

پیکرت در قتلگاه افتاده بودُ سر نداشت

آن طرف بر نیزه ای دیدم سرت پیکر نداشت

 

بی برادر بودی و مظلوم گیر آوردنت

گفتم ای قصاب ها آخر مگر خواهر نداشت

 

*طیّب رو همه میشناسن ، در خونۀ ارباب اومده و حر شده (چی شده شبِ آخری داری اینا رو میگی؟! آخه میترسم هنوز منو نخریده باشی .. نمیدونم این چند شبه با گریه هام تونستم چشمتُ بگیرم یا نه ..) میوه ش رو گرفت از درِ هجره ش که بیرون زد اومد تو میدون شهر به سمتِ خونه بارون داره میباره دید یه جایی شلوغه رفت جلو دید یه آقایی ایستاده ، یه زنُ یه دخترم روشونُ به سمتِ دیوار گرفتن کسی قیافه شونو نبینه ، اومد جلوتر میشناسن همه طیّب رو گفت چی شده ؟! گفت این طرف یه ساله کرایه ی خونه ش رو نداده اثاث هاشُ بیرون ریختن .

 همین طور که داشت میشنید دید صاحب خونه اومد گفت سید این اثاث هایِ آخرتم جمع کن ببر ، تا گفت سید ، گفت ببینم تو از ساداتی؟! گفت آره آقا .. تا این حرفُ زد طیب بهم ریخت .. هرچی پول داشت درآورد داد به صاحب خونه ، گفت بقیه شم بیا دم درِ هجره اجاره یه سال بعدشم ازم بگیر .. سریع این زن و بچه ش رو بگو برن تو خونه . تو خجالت نکشیدی .. زن و بچه ی پسرِ فاطمه رو بیرون نگه داشتی ..

. .

امشب میدونی این بچه ها چی کار میکردن .. همه اینا رو خانم با یه مکافاتی زیرِ یه خیمۀ نیم سوخته جمع کرد .. آمار گرفت دید یکی از بچه ها کمه .. سریع تو این صحرا داره میگرده .. چه خبر شده ؟! یکی از بچه ها گم شده .. ام کلثوم اومد خواهر جان میخوای بریم با هم دنبالش بگردیم ؟! .. انقدر گشتم پیداش نکردم .. صدا زد من میدونم کجا رفته .. دیدم تو این صحرا داره صدا میزنه اَبَا .. یه ظرف آبم برداشته بود داشت دنبالِ باباش میگشت .. حتماً رفته گودال .. تا اومدن تو گودال دیدن این بچه خودشُ انداخته رو بدنِ بی سرِ بابا ...

بچه رو بلند کردن ، چی جوری این بدنُ پیدا کردی ؟! تو این تاریکی ها چی جوری پیدا کردی گودال رو ؟! گفت عمه جان انقد دلم هوایِ بابامُ کرد .. آخه دیدم لحظه هایِ آخرش هی میگه جیگرم میسوزه ..

تو این صحرا هی صدا میزدم اَبا اَبا اَبا؛ دیدم از یه گودالی از یه سمتی صدایی داره میاد؛ این صدا به گوشم آشناست، این صدا صدای بابامه؛ هی داره میگه اِلَیَّ ...

 

سر بریدن ، آخرِ کارِ حرامی‌ها نبود

قاتلت بعد از سرت دست از تن تو بر نداشت

 

هیچ‌کس را رد نکردی از درِ احسان خود

پیکرت پیراهن و انگشتت انگشتر نداشت

 

غارتم کردند ، اما چادرم از سر نرفت

پس غلط گفتند اینکه خواهرت معجر نداشت

 

حنجرت را بوسه‌ای دادم به‌جایِ صورتت

خواهرت ای بی سرِ من ! چاره‌ای دیگر نداشت

 

 شاعر : رضا قاسمی

 

این بدنُ بلند کرد به سمت آسمان .. ای خدا این قربانی رو از ما قبول کن؛ از زینبت قبول کن ... همه ایستادن دارن نگاه میکنن این خواهر میخواد با بدن داداشش چه کنه ..

 دیدن پیکر رو زمین گذاشت . گفت داداش کجا رو برای بوسه‌ی زینب گذاشتن؟! هرجا رو نگاه میکنم پُرِ زخمه .. هیچ جایِ بوسه‌ای برای زینبت نذاشتن ...

 

خواهم که بوسه‌ات زنم اما نمی‌شود

جایی برای بوسه که پیدا نمی‌شود

 

دوست و دشمن دارن نگاه میکنن ، یهو دیدن زینب خم شد .. این لبا رو گذاشت به این رگ‌هایِ بُریده ..تا لبها رو برداشت این لبها پُرِ خون شد .. دیگه از یاد زینب نمیره بوسه‌ای که با این لبهام به حنجرت زدم داداش ، داداش ....ای حسین ....

. . سید مهدی قوام میگفت تو یه بار بری کربلا و بیای ، تربت کربلا جلوت بذارن تشخیص میدی .. مُهر بذارن جلوت میفهمی این مهر مهر کربلاست یا نه .. چه‌طور زینبی که پنجاه سال با برادرش بوده تشخیص نداده؟! .. هی صدا می‌زد: "اَ اَنتَ اَخی؟" .. نمیدونم نشناخته ، یا اینکه متعجب بوده ...آخه شیخ جعفر شوشتری میگه کاری با این بدن کردن ، پشت و رویِ این بدن دیگه مشخص نبوده ... دوتایی نشستن کنار این بدن؛ سکینه هم اومد نشستن کنار این بدن شروع کردن حرف بزنن  این یکی هی میگه "اَ اَنْتَ اَخی؟" اون یکی هی صدا میزنه "هذا نَعْشُ اَبی" دوتایی دارن گریه میکنن اما نمیدونم چی شد سادات یه‌ مرتبه این دختر یه جمله‌ای گفته نمیدونم معنا کنم یا نه ، صدا زد: "یا اَبَتاه ! اُنظر اِلی عَمَّتِیَ المَضْروبَه" یعنی بابا پاشو نگاه کن عمه‌م رو این نامردا دارن میزنن ...  نمیدونم اینجا به اربابِ ما سخت گذشت جلو چشماش ناموسش رو میزدن .. یا اون لحظه و ساعتی که گفت:   یادم نمی‌رود که همه داد میزدند طوری لگد بزن که علی بی‌پسر شود   ای حسین ....   رفقا خیمه‌ها رو که آتیش زدن ، زینب براش عادیِ آتیش زدن خیمه برای زینب آشناست .. این مستأصل بودن برای زینب آشناست .. آخه مدینه هم وقتی درِ خونه‌شون رو آتیش زدن ، این بچه‌ها هی دورِ حیاط خونه میدویدن .. بابا پاشو بیا ببین مادرم پشتِ دره ... گفت :   نامردمان از حُرمت کوثر گذشتند دَر رویِ زهرا بود و از آن در گذشتند ..   علی رو حلال کن ، واسه زخم بازوت علی رو حلال کن ، واسه دردِ پهلوت علی رو حلال کن ، واسه دستِ بسته‌ش نتونست که برداره اون در رو از روت   هر چی ناله داری دستِ گداییت رو بلند کن بگو یا زهرا ... انقدر تو دلش بود گفت مادر بین در و دیوار که قرارت دادن ، صدایِ شکستن استخوناتو شنیدم .. چی میشه منم مثل تو بشم ... مثل عصر امروز هم اون نامرد صدا زد "مَن یَنْتَدِبُ لِلحسین؟" ده نفر دست بلند کردن .. سوار بر مرکب .. اینقدر رو این سینه‌ها با اسب دویدن ....حسین ... .