نمایش جزئیات
متن روضه امام سجاد زين العابدين علیه السلام_حاج حسن خلج
یه عمره از اَبر دیده هام بارون خون میبارم
به یاد هیجده سر به نی یه عمره بی قرارم
یه نیمه روز پنجه ی خزون برگ و بارم و چید
غروب که شدهیزم مدینه به خیمه رسید
یه عمره ازابردیده ها بارون خون میبارم
به یادهیجده سر به نی یه عمره بی قرارم
*این هیجده تاهیفده تاش یه طرف یه دونش یه طرف اون هیفده تا یه طرفه خب جنگه دشمنه اینهاهمه پهلوان بودن، زدن*
یه عمره ازابر دیده ها بارون خون میبارم
به یاد هیجده سر به نی یه عمره بیقرارم
یه نیمه روز پنجه ی خزون برگ وبارم و چید
غروب که شد هیزم مدینه به خیمه رسید
*حالا اینها یه طرف*
یه ساعتِ بعدش نه باغ گلی بود نه باغِبونش
رسیده بودآخرعقیق یمن دست ساربونش
توی آتیش وحشت صحراش دوتا خواهرا
زیردست وپا جلوی چشام جون دادن اونجا
*خب عرض کردم که آدم مصیبت که داره حرف میزنه یه هو یه شاخه دیگه میره تمرکزش سرجاش نیست، امام هیچوقت تمرکزش بهم نمیخوره، فراموشی نیست، امام هیچوقت لکنت نداره،امام هیچوقت تمرکزش بهم نمیریزه ، امام هیچوقت توپوق نمیزنه، امام هیچوقت هیچ نقصی،کم و زیاد نداره،کامله کامله در همه لحظات عمرش، اون لحظه ای که ایستاده دارن باباشو میکشن امام حواسش هست اون لحظه ای هم که نشسته تو خونه با آرامش حواسش به همه جا هست،تو عالم خودمون داریم صحبت میکنیم*
هنوزم اون سوز گریه هاش داره میاد به گوشم
یه وقتی حس میکنم هنوز نشسته روی دوشم
*کی بود حل شد معما... مثه اینکه خانم نمیخواد دست از سر ما برداره از دیشب تا حالا خوب دیگه حالا رزق شماست دیگه *
هنوزم اون سوزه گریه هاش داره میاد به گوشم
یه وقتی حس میکنم هنوز نشسته روی دوشم
میگفت داداشی نرسه حرفم به گوش بابا
*چی؟! قربونت برم، آبجی کوچولو... *
میگفت داداشی نرسه حرفم به گوشه بابا
*فقط خودمون دوتا بدونیم*
ولی دلم لک زده برم روی دوش بابا
*چی میخوای بگی حالا در گوشش میرفتی رو دوش بابا *
برم دم گوشش بگم مگه قهری با من باباجون*
چشات چرا بسته ست موهات پریشونه لبت پرِ خون *اما ...اما .. اقا زین العابدین رازنگه دار خواهرش بود اما این نسیم حرفای سه ساله رو شنید به گوش یکی دیگه رسوند به بابا نه ها!! *
نسیمی شنید سوز حرفاشو
به سقا رسوند ماجراشو
*خب چه اتفاقی افتاد وقتی رسید؟!*
نسیمی شنید سوز حرفاشو
به سقا رسوند ماجراشو
عمو بسته بود چشم دریاشو...
حسین ....
. .تو دیدی و ندیدند اکبر و عباس،علی اصغر
که اسب ها را نعل کردند و به سمت پیکر ارباب هی کردند
تو دیدی و ندیدند اکبر و عباس و علی اصغر
که سر ارباب را در تشت مِی کردند
تو دیدی آنچه که حتی حسینت هم ندید آن را
تو دیدی در میان چشم های دختری ترس از بیابان را
تو دیدی روضه ی گوش و دهان و نیزه داران را
بماند داستان کوفه و شام و لبان خیزران خورده۲
بماند اینکه با هر ضربه اش دندان تکان خورده
بماند اینکه هر دم خنده های حرمله با زجر می آمیخت
بماند اینکه دستت بسته بود و بر سرت درشام آتش ریخت
بماند اینکه بعدازکربلا بیست و سه ساله درد را دیدی
همینکه چشم بستی بر سر نعش پدر
با خنجروبا چکمه آن نامرد را دیدی
بماند اینکه تو مانند یعقوب نبی در هجر یوسف گریه ها کردی
جهان را کربلا کردی
در این قصه ولی یوسف پدر بود و پسر یعقوب دنیا شد
برای چشم این یعقوب پیراهن نیامد چونکه بر تن اربا اربا شد
همان بیست و سه سال پیش دنیا ناامیدت کرد
همان بیست و سه سال پیش درواقع شهیدت کرد
*امد خدمت امام زین العابدین عرض کرد یابن رسول الله من از محبین شما هستم،عروسی فرزندمه،میخوام که شما به عنوان امام من قدم سر چشم من بگذارید تو مجلس عروسیش تشریف بیارید،حضرت فرمود:من معذورم،دیگه از بعد کربلا دل خوشی برای ما نمونده؛طرف اصرار کرد،حضرت فرمود:اگه قبول کنی یه روضه خون دعوت کنی روضه بابام حسین خونده بشه؛گفت:آقا شما تشریف بیارید چشم،حضرت تشریف بردند؛روضه خون شروع کرد روضه خونی؛حضرت فرمود:محفل رو تاریک کنید؛روضه خون شروع کرد روضه خوندن:
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
*بابام بین دو نهر آب هی صدا میزد مردم جیگرم داره از تشنگی میسوزه، روضه خون روضه ش تمام شد؛چراغا رو روشن کردند دیدند آقا نیستند،خدایا آقا کجاست؟دیدند آقا رفتند کفشا رو...آقا شما چرا؟فرمودند:اینا کفشای عزادارای بابام حسینه...دامن آقا زین العابدین رو بگیر بگو آقا دلم برا کربلا یه ذره شده ... حسین ...
.