نمایش جزئیات

شاخه ی غم

شاخه ی غم

چو گل در بستر خون دیدم او را

 چو برگ یاسمن بوسیدم او را

گل حسرت به دست آسان نیامد

  سحر ازشاخه غم چیدم او را

به سروستان سبز دل نشاندم

 کنار گلبن امیدم او را

گل صد برگ زهرا بی کفن بود

  خودم در بوریا پیچیدم اورا

***

فلک کوس وداع آخرین زد

  ملک بر صبر زینب آفرین زد

زمیدان اسب بی صاحب که آمد

  به تصویر گمان رنگ یقین زد

سکینه گفت در گوشش چه زمزی

که آتش در دل آن بی قرین زد

خبر دارم که آن اسب وفادار

کنار خیمه ها سر بر زمین زد

***

مکن منعم مدام ار گریه کردم

غم خود را نهان در گریه کردم

گلاب اشک من گلگون اگر بود

به آن گلهای پرپر گریه کردم

به باغ کربلا با هم سرایان

به داغ شش برادر گریه کردم

شب تنهاییم در خلوت خویش

  بر آن تنهایی بی سر گریه کردم

    ***

سعادت منتهای راه ما بود

 شهادت قصه دلخواه ما بود

اگر کاخ ستم زیر وزبر شد

 اثر در ناله و در آه ما بود

پی روشنگری از کوفه تا شام

 سر فرزند زهرا ماه ما بود

گهی دیر نصاری مجلس انس

گهی ویرانه خلوتگاه ما بود

***

اگر خونین دل غم باورم بود

محبت های زینب یاورم بود

میان خیمه ی آتش گرفته

به رافعت سایه او بر سرم بود

اگر چون شمع از تب سوختم من

  همین پروانه دور بسترم بود

شهید زنده ی تاریخ زینب

  نه تنها هم سفر و همسنگر بود

***

اگر با صد مصیبت رو به رو بود

 پرستار من غمدیده او بود

نگاه روشن او باغ امید

  حضور او بهشت آرزو بود

بهارش را خزان کردند امّا

مپنداری اسیر رنگ و بو بود

گهی  چون گل زگریه غرق شبنم

 گهی چون غنچه عقده در گلو بود

***

نه تنها زینب از دین یاوری کردی

به همّت کاروان را رهبری کرد

به دوران اسارت با یتیمان

نواز شها به مهر مادری کرد

چنان کوشید در ابلاغ پیغام

 که در هر راه پیغام آوری کرد

گل افشان کرد محمل را که باید

به روی ماه نو ، نو آوری کرد

***

نه سروستان به جاونه چمن بود

مصیبت پیش چشمش موج زن بود

اگر چه از دیار کوفه تاشام

 به هرجا سر زدم رنجن و محن بود

پریشان خاطرم از شام از شام

که آنجا خون روان از چشم من بود

در دروازه ی ساعات دیدم

 به شادی کار مردم کف زدن بود

***

محبان را غم محبوب سخت است

فراق مهربان خوب سخت است

زهستی دل بریدن نیست مشکل

ولی دل کندن از محبوب سخت است

اگر در سختی دوران شنیدی

  صبوری کردن ایوب سخت است

خدا داند که پیش چشم زینب

لب لعل حسین و چوب سخت است

***

 

زصحرا ساربانها را بیارید

در آی کاروان ها را بیارید

من از یغماگران خواهش نکردم

که خلخال جوان ها را بیارید

به تاراج آن چه را بردید بردید

 امید خسته جان ها را بیارید

به غارت رفته از ما جامه هائی

که زهرا رشته آن ها را بیارید

***

به خاک غم جبین سودیم و رفتیم

طریق عشق پیمودیم و رفتیم

زتیغ خارها در سایه ی گل

نسیم آسا ، نیاسودیم و رفتیم

به باغ سبز هستی تا قیامت

  به داغ لاله افزودیم و رفتیم

به روی مرگ خندیدم و رفتیم

اگر بارگران بودیم ورفتیم

(جواد شفق)