نمایش جزئیات
مشک دیدم ، آب دیدم ، سوختم
گرچه سوز زهرآبم کرده است
درد و غم خانه خرابم کرده است
از شرار زهر ، از شب تا سحر
از لب من می چکد خون جگر
لحظه های مرگ من غم آشناست
اشهد من روضه های کربلاست
شمع گونه این چهل سال آزگار
سوختم از پای تا سر بی قرار
مشک دیدم آب دیدم سوختم
من اذان هرجا شنیدم سوختم
طفل چون دیدم میان گاهوار
یادم آمد از گلوی شیرخدا
لاله دیدم ، لاله وش افروختم
در غم گل های بی سر سوختم
ذبح دیدم در فغان اشک و آه
یاد کردم از میان قتلگاه
هرکجا دیدم شده آتش به پا
یادم آمد از شرار خیمه ها
هستی ام تاراج شد در کربلا
وای من از کوفه و شام بلا
کو به کو با داغ ره پیموده ام
همسفر با هیجده سر بوده ام
سنگ از کین بر سرم می ریختند
آتش و خاکسترم می ریختند
بارها مردم من از زخم زبان
وای از بزم شراب و خیزران
روی خاک گوشه ویران سرا
پیش چشم خواهرم زد دست و پا
کوه را کی طاقت این داغ هاست
غربتم را زینبی دیگر کجاست
« حاج علی رضا شریف»