نمایش جزئیات
حنجر خونین
ازگلستان لاله های پرپرم آید به یاد
از نیستان داغ های خاطرم آید به یاد
با دل خود هر زمانی را که خلوت می کنم
در اسارت زآن چه آمد بر سرم آید به یاد
سال ها از ماجرای کربلا گذشت و باز
هر نظر آن صحنه حزن آورم آید به یاد
هرکجا آب است آتش می زند بر جان من
چون نوای آب آب خواهرم آید به یاد
هر جوانی را که می بینم به یاد کربلا
گاهی از قاسم گهی از اکبرم آید به یاد
چون که بینم شیرخواری در کنار مادرش
از رباب و گریه های اصغرم آید به یاد
می شوم از آتش شرم و محن چون شمع آب
چون زحال عمّه ی غم پرورم آید به یاد
من که برجسم پدر از بوریا کردم کفن
روز و شب ازآن جسم از جان بهترم آید به یاد
حنجر خونین او بوسیدم و کردم وداع
وای دل چون آن وداع آخرم آید به یاد
چون که بینم کودکی سرگرم بازی با گلی
سرگذشت خواهر کوچکتر آید به یاد
از هجوم درد و غم در آن سفر داغی هنوز
از نظر نارفته داغ دیگرم آید به یاد