نمایش جزئیات

تیرباران

تیرباران

درِ خانه باز شد، عباس بن علی (علیه السّلام) وارد شد، سر گذاشت به دیوار، شروع کرد به گریه کردن، زینب (سلام الله علیها) فرمود: برادر ! این چه گریه کردن است چی شده؟ عرضه داشت: خانم جان ! شمشیر حیدری دارم، بازوی علوی دارم، اما جلو چشمام بدن برادر من را تیرباران کردند، (زبانحال) کاش این تیرها به بدن من می خورد، خدا همون موقع دعاش را مستجاب کرد نه یک تیر، نه دو تیر، اندازه ی 4000 تیرانداز به او تیر زدند، بدنی که دست نداره با صورت رو زمین افتاد … .(زبانحال) عباس (علیه السّلام) مستجال الدعوه است، بچه ها تشنه اند، تا دستهاش را بریدند، مشک را به دندان گرفت، لبهاش خنک شد، یاد لبهای خشک بچه های حسین (علیه السّلام) افتاد، گفت: خدایا ! من را راحت کن … .

منبع:كتاب گلواژه های روضه