نمایش جزئیات
متن روضه ی امام حسن مجتبی علیه السلام-حاج منصور ارضی
اون زن(ع ا ی ش ه) گفت:بنی مروان ایستادید،این ابن عباس داره به من حرف بد میزنه؟ آخه به اون گفت:یه روز سوار بر شتر جمل شدی،اون حركت رو انجام دادی،غوغا كردی،اختلاف بین مسلمین انداختی،امروز سوار بر اسب آمدی؛ خودت هم تیغ گرفتی به دست، من میترسم فردا سوار بر فیل بشوی به جنگ خدا بروی،یعنی از قرآن گفت، از اصحاب فیل كه اومدند كعبه رو خراب كنند، برگشت "ع ا ی ش ه"،بنی مروان فامیل هاش رو صدا كرد، گفت:شما ایستادید بنی هاشم به من درشتی می كنند،همه آماده بودند تیرها رو به كمان گذاشته بودند،تا گفتند،بدنی كه بالای دست عباس بود،تیر بارون كردند،یه وقت دیدن چشم های عباس خونی شد،دست به قبضه ی شمشیر برد، دست ِ مهربانی دستش رو گرفت، ان شاءالله تلافی كربلا می كنیم،بدن را آوردند میان قبرستان،نزدیك ِ فاطمه ی بنت اسد به خاك سپردند،همه گریان،اما عباس زودتر اومد خانه، اول كسی كه اومد بهش تسلیت بگه،ام المصائب زینب بود،فرمود:عباس جان خیلی پریشانی می دونم، داغ بردار سخت ِ، اما تو یه جور دیگه ای هستی، برافروخته،چشم ها خونی،فرمود:دست از دلم بردار ای كاش زنده نبودم، من ایستاده بودم،دیدم برادرم رو دشمن چه جوری تیر زد بهش، چرا نگذاشتند من بجنگم؟دستام رو بسته بود حسین،فرمود:ان شاالله كربلا جبران كن.همه وعده ی كربلا دادن، جبران كرد،آره جبران كرد،اینجا به بدن امام حسن از هفت تیر تا هفتاد تیر خورد،اما اونجا چهار هزار تیر انداز این بدن رو تیر بارون كردند،عرب جوجه تیغی رو میگه: كالقنفذ. میگه:بدن عباس از بس تیر خورده بود مثل جوجه تیغی شده بود...
.