نمایش جزئیات

روضه جانسوز_شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام_ گریز روضه حضرت زهرا سلام الله علیها _ حاج حسن خلج

روضه جانسوز_شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام_ گریز روضه حضرت زهرا سلام الله علیها _ حاج حسن خلج

به پای مرگ نشسته،که برسرش برسد

خدا کند که کمی زود خواهرش برسد

*یه جوری به چشمات التماس کن که خدانکرده کم نیاریا ..." امروز برا امام حسن گریه کن،اینا این شرط و شروط رو عیب نمیدونن"چون میدونن ما رعیتیم دستمون هم فقط به دامن این خانوادس ..."شرط کن بگو آقا ، امروز برات زار میزنم اما دلم میخواد تمام راه کربلارو برای امام حسین زار بزنم ...*

به پای مرگ نشسته که بر سرش برسد

خدا کند که کمی زود خواهرش برسد ...

چه احتضار غریبی ، چه صبر بی تابی

*یعنی چی؟!من یه خرده معنا کنم ... یعنی اگر بی تابی فقط باشه آدم جیگرش که میسوزه داد میزنه ... آی ... مُردم سوختم ... ولی صبر بی تابی یعنی این که زبان بستس ... وقتی حسین اومد تو ، چشمش به زینب افتاد ... حالا از آتش زهر ؟! نه نه نه والله نه .....*

چه احتضار غریبی ، چه صبر بی تابی

چه بیقرار شده تا به مادرش برسد 

مادر مادر ......

*گاهی وقتا سرشو بلند میکرد میگفت: خوب شد شماها اون روز نیمدید ...وقتی میرفتم اون دست منو گرفته بود .... وقتی برمی گشتیم من دستشو گرفته بودم ...*

طبیب عالم و آدم زدرد بستری است 

به خویش پیچد وجان دادنش کبوتری است

شبیه فاطمه چیزی به صورتش انداخت

چقدر مرگ شبیهی ، چقدر مادری است 

*خوش به حال چشمات،خیالت دیگه راحت باشه امروز گریه کردی برا حسن، مادرش ضمانت کرده،اون روزی که همه توی محشر گریانند،من نمیذارم تو گریان باشی ... خیالت راحت باشه ..."دلم میخواد خیلی گریه کنید حالاکه نشستید ، حتما هم کار و زندگی دارید و زدی گفتی ولش کن زندگیرو ... آقامو عشقه ...*

زینب از راه رسید ... زینب جان بدو طشت رو بردار بیار ...

میان طشت پر از خاطرات کوچه شده ...

مادرم گفت حسن پاشو بریم ... یه مرد همراهم باشه ... اینا خیال نکنند علی رو خونه نشین کردن... فاطمه تنهاست ... دستم توی دست مادرم بود ... اینقدر مادرم خوشحال بود ... گفت حسن فدک رو گرفتم ... داشتم جلو جلو میرفتم مادرم هم پشت سرم میومد ... یه مرتبه دیدم کوچه تاریک شد ... یه لندهور بی ادب از روبرو داره میاد ... مادرم زود از پشت سر پیراهنمو گرفت ... حسن جان بیا عقب این خیلی بی تربیته ...*

میان طشت پر از خاطرات کوچه شده

بپرس از جگر پاره اش بگو چه شده ...

*همینقدر بهتون بگم رفقا ... صدای ناله حسن بلند بود همیشه ......*

یارب نصیب هیچ غریبی دگر مکن

داغی که گیسوان حسن را سپید کرد ....

ای غریب آقام ......

. .

آهسته آستین به دهن گریه میکنم

گاهی میان لطمه زدن گریه میکنم

از بین بچه های تو ای مادر غریب

امشب برای حسن گریه میکنم

حسن جان حسن جان ..........

نام تو چیست؟گفت :به نام خدا کریم 

از ابتدای واقعه تا انتها کریم

مشغول ذکر خیر توامشب شدم چه خوب

لبهای خسته جمله بسازید با کریم

یا کریم ابن الکریم ادرکنا یا مولا

*عرض کردم عبدالزهرا آقا رو به خواب دید آقا فرمود:عبدالزهرا چرا روضه ی منو نمیخونی؟ عرض کردم آقاجان من کارم روضه خونیه،مکرر روضه شما رو خوندم،شما کدوم روضه منظور نظر شماست بفرمایید من همون و بخونم فرمود:*

غروب بودو یک کوچه ی تنگ و باریک

غروب بود و من بودم و مادر من 

*عبدالزهرا،دستم تو دست مادرم بود، نمیدونی مادرم چه قندی تو دلش آب میکرد،میگفت حسن جان؛فدکم و گرفتم ...."یه وقت دیدیم کوچه تاریک شد،یه لندهور بی قواره از روبرو داره میاد، مادرم به سمت راست رفت،از سمت راست اومد راه مادرم و گرفت"

مادرم به سمت چپ رفت"عبدالزهرا،"

ببین کینه با دین چه کرده به مادر

ببین بغض دیرین چه کرده به مادر

باید روضه مقداد براتون بخونه بگه:

دست سنگین چه  کرده به مادر ...."

*عبدالزهرا،دیدم مادرم داره با دست دنبال من میگرده ....." میگه حسن جان بیا کنار مادر این خیلی وحشیه ...." حسن جان بیا کنار مادر این حیا نداره ...." زن و مرد سرش نمیشه ....."

یه مدتی گذشت از ماجرای شهادت،بی بی . زینب دید حسن هی میره یه گوشه کز میکنه ... تنهایی میشینه گریه میکنه زیر لب میگه وای مادرم .....

دستها رو انداخت دور گردن حسن،حسن جان داغ مادر دیدی،منم دیدم؛حسن جان سینه ی شکسته دیدی،منم دیدم،حسن جان پهلوی ......." منم دیدم" چته اینجور کز میکنی ؟!! سرش و بلند کرد گفت،اما زینب من یه چیز دیدم شما ندیدی ..."

روزی که به کوچه خصم راهم بگرفت

ابر سیهی چهره ی ماه م بگرفت

*دیدم مادرم داره با دست دنبالم میگرده،جیگرم آب شد"میخوام عرض کنم آقا بله درسته مقام بی بی مقامیست هیچ احدی زیر این آسمون به اون مقام نمیرسه پس به ظاهر دارم عرض میکنم،یکی بود،یه نفر بود،یه مادر بود،جلوی چشمت یه سیلی زدن،یه دونه،تا عمر داشتی اون لحظه ای که زهر پاره کرد قلب و گفتی خوب شد این زهر قلب منو پاره کرد دیگه طاقت دیدن قاتل های مادرم و نداشتم ..." آقاجان شما بگید چی گذشت به دل حسین چهل منزل از بالای نیزه نگاه کرد هشتاد و چهار زن و بچه، یکی با تازیانه میزنه، یکی با کعب نی میزنه .....

حسین ......از همه ی اینا جانسوز تر از بین دخترا و نوامیس حسین جانسوزتر از همه،اون خانومیه که امروز روز سومشه،سیلی خوردن زهرا رو دیدی،کجا بودی بیای ببینی زهرا کوچولوی خرابه ......."

گفت بابا :

ازضرب دست زجر تنم درد میکند ....

*اگراین است تاثیرشنیدن شنیدن کی بود*

از ضرب دست زجر تنم درد میکند

انقدر زد مرا،که گمان کرد مرده ام .....

*اما برادرا،بعضی غمها سنگین تر از تازیانه و شلاق و سیلی میشه،کدوم غمه هزارتا به آدم سیلی بزنن آدم و تحقیر نکنند ...." آدم و کوچیک نکنند ...." این خانم شاهزاده بوده چطور مگه گفت بابا:

بابا آهسته شکوه میکنم از من به دل نگیر

امروز هم گذشت و غذایی نخورده ام ...

*بابا با نون و خرما اومدن سراغ ما اما بابا لب نزدم ......*

امروز هم گذشت و غذایی نخوردم ....

*امام حسن،سرتو زمین گذاشتی قاسم سه ساله داشتی،اما خیالت راحت بود برادرات امام حسین،عباس، عون،جعفر اینا سایه شون بالا سر پسرت هست آقا،خواهری مثل زینب بالا سرش هست مادرش هست،کجا بودی بیای سه ساله حسین و ببینی ....."

گفت بابا ....

بس که دویدم عقب قافله ...

مردم از این الم که نمردم برای تو

ای خاک بر سرم که نشد خاک پای تو .....

.