نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _ شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام _ سید رضا نریمانی

روضه و توسل جانسوز _ شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام _ سید رضا نریمانی

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ

جانم فدای آن بنایی ...که نداری

قربان آن گلدسته هایی ...که نداری

 هرجا حرم دیدم سرودم زیر لب از

دلتنگی گنبد طلایی ...که نداری

 باب الرضا رفتم نشستم گریه کردم

*بعضی ها خیلی با معرفت هستند، هر وقت میرن حرم امام رضا،روز اول فقط برا امام حسن مجتبی گریه می کنند*

 باب الرضا رفتم نشستم گریه کردم

با یاد باب المجتبایی ...که نداری

 قالیچه ارثیه مادر بزرگم

نذر تو و صحن و سرایی ...که نداری

 من هر شب جمعه سلامی می دهم به

شش گوشه ی کرببلایی ...که نداری

 ما سینه زنهایت حسن کم گفته ایم آه

در مجلس دارُ البُکایی ...که نداری

*دو ماه برا امام حسین گریه می کنی،دو ماه برا حسین به سر و سینه می زنی، یه امروز اومدی برا این آقا گریه کنی، یه امروز اومدی برا این آقا ناله بزنی، طول سال هم میگی :حسین! فقط یه روز تو سال اومدی بگی:حسن!.همچین که حسن و حسین شروع کردن با هم کشتی بگیرن، پیغمبر نسشته،امیرالمؤمنین هم نشسته، بی بی دو عالم هم نشسته، همه دارن یه حرفی میزنن،اما دیدن پیغبر هی دارن میگن:جانم حسن! بی بی دوعالم سئوال کرد:بابا جان! حسین کوچیکتر از حسنِِ ،اگرم بخوای تشویق کنی، باید حسین رو تشویق کنی، چرا هی دارید میگی: جانم حسن! پیغمبر صدا زد:دخترم مگه نمی شنوی؟ همه ی عالم دارن میگن:حسین.. من دیدم کسی نمیگه:حسن! خیلی پسرم غریب ِ...فرمود: هر کسی به اندازه ی بال مگسی برا حسنم گریه کنه، فردای قیامت که همه چشما گریانِ، چشمی که برا حسنم اشک ریخته باشه،گریان نمیشه*

 دردی که داری در خودت میریزی آقا

*دردش رو به هیچ کسی نمیگه آقا، تا حالا دیده بودی کسی تو خونه ی خودش هم غریب باشه؟تا حالا دیده بودی کسی بین زن و بچه اش هم غریب باشه؟*

دردی که داری در خودت میریزی آقا

حق می دهم درد آشنایی ...که نداری

 شاعر : محمد جواد پرچمی

*دیدن یکی داره در خونه رو میزنه، بی بی دو عالم اومد پشت در، هر وقت در این خونه رو میزنن بی بی میاد در و باز میکنه،بی بی میشه امروزم ما اومدیم برا حسنت گریه کنیم،تو بیایی در و به رومون باز کنی؟

. .

تا در و باز کرد دید مرد عربی ِ، بهش فرمود: چی می خوای؟ گفت: اومدم پیغمبر رو زیارت کنم، گفت: مگه نمیدونی بابام مریضِِ، تو بستر افتاده، اجازه نمیده کسی بیاد عیادتش. رفت دوباره در زد، برا بار دوم بی بی همون جواب رو بهش دادن،بار سوم که در زد،پیغبر فرمود: دخترم،کیه داره در میزنه؟ گفت:بابا نمیدونم، یه مرد عربیِ،میخواد شما رو ببینه، تا این حرف رو زد، پیغمبر صدا زد: دخترم بخدا، برادرم عزرائیلِ.پیغمبر میخواد به فاطمه اش بگه: ببین،عزرائیلم میخواد بیاد داخل باید از تو اجازه بگیره.... اما من یه عده رو سراغ دارم اجازه که نگرفتن که هیچ تازه هیزم آوردن، اول در خونه رو آتیش زدن، هی داد میزدن میگفتن:علی بیا بیرون*

ساعات بعد از داغ پیغمبر شروع شد

با رفتنش صد قصه دیگر شروع شد

دلشوره هایش یک به یک معنا گرفت و

از آنچه می ترسید پیغمبر شروع شد

در وقت دفن مصطفی، تنها علی بود

ایام سخت غربت حیدر شروع شد

*امروز از یک طرف باید برا امام حسن گریه کنیم، اما بیشترش رو باید برا غربت علی گریه کرد، از امروز به بعد دیگه امیرالمؤمنین تنها میشه، از امروز به بعد دیگه کسی جواب سلامش رو هم نمیده،همه منتظر بودن پیغمبر بره،تلافی کنند*

گفتند با هم در سقیفه بی حیاها

وقت تلافی کردن خیبر شروع شد

بعد از پیمبر هر کسی هر چه شنیده

باید بداند روضه از یک در شروع شد

گفتند از بغض علی با یاد خیبر

باید که آتش زد به این خانه به این در

وقتی که آتش بر در و دیوار افتاد

امام حسن در عالم رؤیا به عبدالزهرا فرمود: چرا روضه ی مارو نمیخونی؟ عرضه داشت،آقا! من بارها روضه ی شمارو خوندم،مگه روضه ی شما تشت طلا و پاره های جگر شما نیست؟فرمود: نه عبدالزهرا روضه ی ما اون روزی است که تو کوچه ها دستم تو دست مادر، از کوچه ها رد میشدیم*

کوچه ای تنگ و دلی سنگ...

کسی که دریای کرم باشه

خودش نباید بی حرم باشه

دریای غرق خاک مگه میشه

این اوج ماتم و غریبیشه

ممنوع ِ اشک و گریه می دونم

توی دلم هی روضه می خونم

بقض گلوم راه صدامو بست

یه سیلی کاش بقض منو می شکست

اینجا نگهباناش چه بی رحمند

فرق زن و مرد رو نمی فهمند

از نسل اون نامرد چپ دستند

دستای سنگینی دارن پستند

کریمِ بی حرم حسن جانم....

غربت یعنی مردی توی خونه اش

حتی کنار بانوی خونه اش

تنها بمونه بی حبیب باشه

تو خونه ی خودش غریب باشه

آقای ما تو خونه تنها موند

زخم زبونا قلبش سوزوند

همدم نمونده غیر آه واسش

شد کنج خونه قتلگاه واسش

از دست خانمش دلش خونه

هر چی میخواد پاشه نمیتونه

هی کنج خونه دست و پا می زد

حسین و زینب و صدا می زد

کریمِ بی حرم حسن جانم....

تا تکیه به دیوار یا در داده

یاد روزای کوچه افتاده

تا که بخوای زخم زبون خورده

هر بار مغیره رو دیده مُرده

چهل سالِ کابوس شباش اینه

هی خواب اون سیلی رو می بینه

این غصه ها شد قاتلش دیگه

درداشو امشب به حسین میگه

رد شد دستش از رو سرم افسوس

می ترسم از تکرار این کابوس

بسه یه سیلی واسمون داداش

جون تو و ناموسمون داداش

مظلوم کربلا حسین جانم

مُقطع الاعضاء حسین جانم

غریب گیر آوردنت داداش

با لب تشنه گشتنت داداش

به زور نیزه بردنت داداش

*صدا زد زینبم! تشتی برام بیار،سریع دوید تشتی آماده کرد گذاشت جلو امام حسن، اما تا داخل تشت رو نگاه کرد،دید پاره های جگر امام حسن ِ، داره خون بالا میاره، سریع اومد صدا زد:حسینم،عباسم!پاشید بیایید حسنم داره جون میده،شاید همچین که حسین و عباس اومدن، قبل از اینکه برن سراغ امام حسن اومدن زیر بغل های زینب رو گرفتن. چه خبره؟ آخه زینب تشت خونی دیده.چه خبره؟ زینب پاره های جگر امام حسن رو دیده، خود امام حسن هم صدا زد: "لا یوم كیومك یا أباعبدالله" اینجا یه تشت بود زینب نمیتونه ببینه، یه تشت دیگه رو هم من سراغ دارم، اون لحظه ای که دید کاروان رو وارد بزم عوام کردن، داره مجلس به هم میریزه، میدونی چه کار کرد؟ سر حسین رو بیارید،یه مرتبه دیدن یه تشت خونی رو آوردن، سر مقدس ارباب من و تو، میون تشت،یه مرتبه تا تشت رو آوردن،دیدن سریع رباب دوید سر رو بغل کرد،آخ حسین...

.