نمایش جزئیات

ذکر توسل جانسوز _ ویژۀ شهادت کریم آل الله امام حسن مجتبی علیه السلام _حاج محمد طاهری

ذکر توسل جانسوز _ ویژۀ شهادت کریم آل الله امام حسن مجتبی علیه السلام _حاج محمد طاهری

پرورش یافتۀ راه اویس قرنم

گرچه بی تاب و اسیر همۀ پنج تنم

همه دم ذکر من این است و همه شب سخنم

من غلامی زِغلامان امام حسنم

روزیم میرسد از سفرۀ احسان کریم

نام ما را بنویسید گدایان کریم ....

کریم کاری بجز جود و کرم ندارِ

آقام تو مدینه ست ولی حرم نداره ....

رکن ایمان شده در بند توالیِ حسن

شک ندارم به کرم کردن فردای حسن

کربلایی شده ماندیم همه پایِ حسن

دل سپردیم به الطافِ پسرهای حسن

عقل وامانده ز توصیف مقام و جاهش

عشق حیران شده در محضر عبدالله ش

لطف مولایِ کرم بندنواز است هنوز

دست عالم سر این سفره دراز است هنوز

خانه اش کعبۀ حاجات و نیاز است هنوز

این در خانۀ عشق است که باز است هنوز

نقش باید بشود در همه جا چون دلِ من

هر دردی بسته شود جز در پر فیض حسن

*روز محشر که همه گریانند

اشک ریزان حسن خندانند ...*

جان به قربان مقامش چه غریب است این مرد

بی سپاه هست قیامش چه غریب است این مرد

غصه دار است کلامش چه غریب است این مرد

بی جواب است سلامش چه غریب است این مرد

خاکساران درش بر در دیگر نروند

گریه کن هایِ حسن کور به محشر نروند

سفره داری که سر سفره او نعمت هاست

دل او مصحَف پر صفحه ای از غربت هاست

سرخیِ کنج لبش شرح همه محنت هاست

پاره هایِ جگرش مرثیۀ تهمت هاست

چه شد !؟زهر چه کرد!؟ بدنش سبز شده

تن او هم شبیه پیرُهَنش سبز شده ...

* عبدالزهرا خود امام مجتبی رو خواب دید چرا روضه ما رو نمیخوانی؟...  گفت آقاجان من یه عمر روضه خوان شمام روضه های که از شما به من رسیده من همه رو خواندم ... اونی که شنیدم شما رو مسموم کردن .. پاره های جگرتون داخل تشت بوده .. بدنتون رو تیربارون .. فرمود عبدالزهرا اما روضۀ واقعی من حسن اینه اگه خواستی برای گریه کنا بخونی اینو بخوان ... روضۀ من اون لحظه ای بود که دستم تو دست مادرم بود ... تو کوچه های بنی هاشم ...*

با دو چشم تر و یک قد کمان از کوچه

روز و شب روضه گرفته ست امانت کوچه

تب و لرز بدنش داشت نشان از کوچه

گفت در روضۀ من باز بخوان از کوچه

روضه خوان از غم ناموس و دل چاک بگو

از تکان دادن یک چادر پر خاک بگو ...

*ابی عبدالله اومد باخبرش کردن، عباس اومد ... زینب اومد ... همه اومدن کنار بستر ؛ حالا حسین داره التماسش میکنه داداش بازم نمیخوای حرف بزنی؟ حرف بزن! *

حسن جان، یه کم حرف بزن تا سبک شی برادر

حسن جان، چهل سالِ که هی تو خواب میگی مادر

حسن جان، میری کوچه میشه غمت چند برابر

حسن جان ...

چی دیدی ، مگه کی باهات اون در افتاد

چی دیدی ، نمیگی چطور مادر افتاد

چی دیدی ، مگه مادرم با سر افتاد ...

حسن جان

یه کوچه، همه زندگیِ منو زیر و رو کرد

یه کوچه، که ما رو با نامرد شهر رو به رو کرد

یه کوچه، که یادش باید مرگ و باز آرزو کرد

یه کوچه ...

یه نامرد ، به ما تویِ این کوچه بد کرد

یه نامرد ، رسید راه و رویِ ما سد کرد

یه نامرد ، گل یاسمون و لگد کرد ...

حسین جان، شکست دلم تو غمت مثل شیشه

حسین جان، میدونی که اینو میگم من همیشه

آخه روزی مثل روز تو نمیشه ...

حسین جان ...

برادر ، میشینن رو سینت تو گودال

یه نیزه ، میاد و دیگه میری از حال

به زیر ، سم اسبا میشی لگد مال

*گفت حسین ، همه دارن گریه میکنن عباس سر به دیوار گذاشته ، زینب ، ام کلثوم ، داداشای عباس همه دارن گریه میکنن .. اما امام حسن به هیچ کدومشون ایراد نگرفت تا نگاه کرد دید ابی عبدالله داره اشک میریزی فرمود تو دیگه گریه نکن .. حسین جان من درسته دارم تو غربت میمیر اما کنار بدنم تو هستی سرم رو پای زینبِ ، عباس کنارم .. الهی برات بمیرم یه ساعتی میاد هیچ کسی نیست سرتو از رو خاک برداره ...یا امام حسن دل نگران بودی کسی نیست سرشُ از رو خاک بردار ... الهی بمیرم برا زینب ، فقط این صحنه رو زینب دید .. همه دل نگران بودن پیغمبر ، امیرالمومنین ، مادرش زهرا حتی عباس تو علقمه .. همه دل نگران بودن اما هیچ کدوم این صحنه رو ندیدن ، فقط زینب بود بالا تل زینیه ... نگاه کرد دید نانجیب داره نزدیکِ گودال...وَ شِمرُجالِسُ

.