نمایش جزئیات
روضه شهادت امام رضا علیه السلام_حاج حسین سیب سرخی
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی ابنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّّتكَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ كثیرَةً تامَةً زاكیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِكَ
"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن ،صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ ،فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ ،وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً ،حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"*یابن الحسن...یابن الحسن...*
من که اندازه ی دنیا به دلم غم دارم
به جگر داغ تو و داغ محرم دارم
زخم شد پلک تو از گریه برای جدت
من ولی چشم تر از بارش نم نم دارم
این دوماه از کف من رفت و از این غصه فقط
در کفم هست دخیلی که به پرچم دارم
جز خودت هیچ کسی خوب نمیداند که
من چه انسی به غم و خیمه ی ماتم دارم
*دو ماه محرم و صفر چه زود گذشت...چه زود این سفره رو جمع کردند...*
با چه حالی من از این رخت عزا دل بکنم؟!
من که با بزم غمت انس دمادم دارم
وعده ی بعدی ما فاطمیه در کوچه
به دلم داغ از آن سیلی محکم دارم
*شب آخره مادرجانم...*
از لبم دور مکن نام خودت را آقا
من که در زندگیم یاد تو را کم دارم
کربلا میروم اما ز خراسان رضا
باز امشب به سرم شور محرم دارم
*آخه امام رضا خودش بانی روضه ی جدش حسین بود...*
خاک حجره مثل خاک کربلا سوزان نبود
لااقل تا لحظه ی آخر تنت عریان نبود
تازه آقاجان سرت از شاخه ای آویزان نبود
برروی جسمت دگر اثر از سم اسبان نبود
نیزه ای را در گلوی تو فرو کردند؟نه!
یا سر نیزه تنت را زیرو رو کردند...نبود
*آه آه آه حسین...*
ز درد بال و پری زد ولی پرش افتاد
میان کوچه عبای مطهرش افتاد
*تا نام کوچه میاد...ناموس دار میفهمه من چی میگم...مادر...مادر...*
ز درد بال و پری زد ولی پرش افتاد
میان کوچه عبای مطهرش افتاد
دوباره کوچه ی باریک و سنگ های زمین
مواظب بود نیفتد که آخرش افتاد
نهاده است به دیوار شانه هایش را
اگر چه تکیه زده باز پیکرش افتاد
بلند شد به سر زانویش زمین نخورد
چه کرده زهر که این بار با سرش افتاد
نشد صدا بزند یک نفس جوادش را
که کار او به نفس های آخرش افتاد
رسید یک طرف حجره و زمین غلطید
درست مادر او سمت دیگرش افتاد
نبود طشت به پیشش ولی یقین دارم
که تکه های جگر در برابرش افتاد
گریست، دامنش از پاره ی جگر پر شد
که یاد خاطره ی گریه آورش افتاد
تمام حجره پر از روضه های محسن بود
همینکه خانه پر از شعله شد درش افتاد
شکسته شد در و یک ضربه میخ را هل داد
همینکه محسنش افتاد مادرش افتاد...
رسید کاسه ی آبی،حسین گفت...حسین
دوباره لرزه به لب های مضطرش افتاد
حرامزاده ای آمد به سینه اش پا زد
در آن طرف سر گودال خواهرش افتاد
چه سخت شد اثر بوسه از گلو نگذاشت
که شمر از نفس افتاد،خنجرش افتاد
یکی دوتا نَه،خدایا! دوازده ضربه
میان پنجه سری ماند و حنجرش افتاد
*حسین...حسین...
خوش به حال زنان نیشابور،فردا میان زیر بدن این آقا رو میگیرن،هر چقدر میتونند گل میریزند رو بدن امام رضا...لا یوم کیومک یا اباعبدالله...اینجا احترام کردند،همینطوری که احترام به خواهرش معصومه کردند،هر دوتاشون رو احترام کردند،گل آوردند...گریه کردند بر امامشون...من بمیرم برا خواهر اربابم حسین...آخه زینب رو آوردن در بزم شراب...زینب رو سوار بر ناقه ی عریان کردند...رقاصه ها رو گفتند دور ناقه ی زینب همه دف زدند و کف زدند...نبودی آقا کربلا؛عصر عاشورا اسباشون رو نعل تازه زدند،بر بدن عزیز زهرا تازوندند؛بدن آقا سه روز زیر آفتاب گرم کربلا بود؛بنی اسد میگه غروب عاشورا اومدن نزدیک گودال بشن؛ دیدن دور گودال یه سیاهی جمع شده؛نزدیک شدن؛دیدن یه مشت حیوون دارن دور ارباب گریه میکنند...آقاجان کاش ما بودیم برات گریه میکردیم...حسین*
.