نمایش جزئیات

ذکر مصیبت شهادت آقا ثامن الائمه امام رضا علیه السلام_سید رضا نریمانی

ذکر مصیبت شهادت آقا ثامن الائمه امام رضا علیه السلام_سید رضا نریمانی

"السَّلامُ عَلَیْكُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْیِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ وَ خُزَّانَ الْعِلْمِ وَ مُنْتَهَى الْحِلْمِ وَ أُصُولَ الْكَرَمِ وَ قَادَةَ الْأُمَمِ وَ أَوْلِیَاءَ النِّعَمِ "

دوماه رفت اگر میشود گدا بخرید

نشسته اید دو دل اینچنین چرا؟ بخرید

سه روز نه! همه ی عمر معتکف شدم

نمیروم ز در روضه خانه تا بخرید

گره به زندگی ام میخورد همیشه ولی

نمیخورم به دَرِ بسته گر مرا بخرید

دل شکسته ی من را کسی نگاه نکرد

بروی دست گرفتم مگر شما بخرید

 

*جنسم به درد نمیخوره،خودم هم خبر دارم، یه جنسی برات آوردم که رو دست خودم هم مونده، کسی ازم نمیخره،اما شنیدم تو خوب معامله میکنی، اصلا می گردی دنبال جنس خراب، می گردی دنبال جنسی که کسی نمیخره، تو میای می خری....هر چقدر که امروز زمزمه کردی،حسین حسین گفتی هست دیگه، دو سه ساعت دیگه هم باید مشکیت رو در بیاری و هم مشکیای مجلس روضه رو،*

خدا کند همه شهر باخبر بشوند

خدا کند که مرا با سر و صدا بخرید

 *برای چی این حرف رو می زنم؟ آخه همه به من میگن:دو ماه خودت رو برا کی خرج کردی؟امروز اومدم بگم:آقا تو مزدم رو بده، یه جوری هم مزدم رو بده همه بفهمن،آی قبرونت برم آقا... دیدی کارگر که کارش تموم میشه میاد میگه کارم تموم شد، اوستا کارش میاد میگه: ببین من باید تأیید کنم،باید ببینم... بعد نسبت به اونچه تأیید میکنه مزد میده، امروز بیا ببین ما دو ماه برا حسین گریه کردیم یا نه... می دونی چه کسی میاد تأیید میکنه؟ یهو همه می بینند یه خانوم قد خمیده میاد....*

غریبه چند شبی بیشتر نمی ماند

اگر بفکر خریدید آشنا بخرید

*اگه می خواهید بخرید مارو بخرید،دوماه اومدیم و رفتیم،آی آقا.....*

هرآنچه هم بشود دست من به سوی شماست

ردم کنید ازاین آستان و یا بخرید

*امروز بیا تکلیف من رو روشن کن، یا من رو از در خونت ردم کن، یا بهم بگو برو تو به دردم نمی خوری،یا بیا پای برگه هامون رو یه امضاء بزن آقا...

نوکرِ داشت جون میداد،اومدن بالا سرش هر چی می گفتن بگو:"لااله الا الله"، نمی گفت، یه عده می گفتند:دیدید چقدر به سینه می زد برا ابی عبدالله،ببین آخر کار زبونش بند اومده، دیدی چی شد، هر چی رفیقاش می گفتن بگو،نمی گفت، چرا نمی گی؟ تا فهمید چه خبر شده، آروم آروم چشماش رو باز کرد،یه خنده ای زد، می دونید چی گفت؟ گفت: تا آقام نیاد نمیگم... همین طور که خوابیده بود دیدن پاهاش رو جمع کرد، با همون زبون آذری گفت:خوش گلدی،خوش گلدی...خوش اومدی آقا....*

 

{یا غریب الغربا میوه ی قلب زهرا

حاجتم حاجت سلمانیِ نیشابور است}

 

*مگه چی بود حاجتش؟ گفت:آقا یه نگاه به سن من بنداز ببین دیگه پیر شدم، محاسنم سفید شده،دارم می میرم، من این چیزا رو نمیخوام،امام رضا علیه السلام فرمود: چی می خوای؟ هر چی میخوای بگو بهت میدم... گفت: آقا بی ادبی می کنم، میشه لحظه ای که پاهام رو، رو به قبله می کنند بیایی؟ تو بیایی سرم رو بغل بگیری....میشه یه سرم به ما بزنی آقاجان.....*

 

{روی قولت حساب کرده دلم

وقت مرگم بیا امام رضا}

 *امروز ما اومدیم به مادرش بگیم مارو حلالمون کن، چقدر روضه شنیدم و برات نمردم، دستت درد نکنه مارو اربعین بردی کربلا، تا قیامت نوکرتم، خدا سایه ات رو از سرم کم نکنه... تو دلمه بذار بگم:..*

 

{غریب گیر آوردنت

با لب تشنه کشتنت

رو خاکا کشیدنت

به زور نیزه بردنت....}

کرم کنید فقط دیده را ندیده کنید

و آبروی مرا محضر رضا بخرید

شما که صبح و مسا داغ کربلا دارید

چه خوبتر ز غلامان کربلا بخرید..

 ️شاعر: سید پوریا هاشمی

. .

آهسته می آمد ولی بی بال و پر بود

یک دست بر پهلو و دستی برجگر بود

زیر سر مهمانیِ اجباری اش بود

وقتی که می آمد عبایش روی سر بود

از بس میان کوچه ها افتاد بر خاک

روی لباسش ردپای هر گذر بود

*یه وقتی یه مرد زمین می خوره، بعضی ها میگن: چهل مرتبه،بعضی ها میگن: پنجاه مرتبه امام رضا علیه السلام از کاخ مأمون تا حجره ی خودش رو زمین نشت و پا شد، اما یه وقت یه مرد هی می نشینه  بلند میشه، میتونه سریع از جا بلند بشه،یه یاعلی می گفت: بلند میشد، اما مادرمون فاطمه وقتی افتاد توی کوچه رو زمین.........*

با آه می افتاد و بر می خواست اما

آهش زمان راه رفتن بیشتر بود

وقتی عصای پیری آدم نباشد

باید به زیر منت دیوار و در بود

آری شبیه قصه آن کوچه تنگ

فرسنگها انگار خانه دورتر بود

بال پرش زخمی شد از بس دست و پا زد

هر جای حجره  رد و پاهای جگر بود

سختی کشید اما چقدر آرام جان داد

آخر سرش بر رو پاهای پسر بود

باید که اهل کشف باشی بین روضه

باید میان روضه ها اهل نظر بود

وای از حسین از آن دمی که چشم وا کرد

پا روی زخم سینه اش پُر دردسر بود

*تا چشمارو وا کرد دید" وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ"*

وای از دمی که رفت بالا خنجری کُند

 وای از کسی که شاهدش  با چشم تر بود

شاعر : موسی علیمرادی

* همچین که امام رضا علیه السلام به شهر نیشابور رسیدند، همه ی مردم به استقبال آقا اومدن،هلهله می کردن،شادی می کردن، چه خبره؟ امام رضا اومده، گفتن آقا میشه ازتون یه درخواستی بکنیم؟میشه یه حرفی ،یه روایتی،یه کلامی...به یادگار بذارید؟که آقا اون جمله ی معروف رو فرمودند:" کَلِمَةُ لاَ اِله اِلاَّ اللّهُ حِصْنِیِ..." وقتی امام رضا می خواست این روایت رو بگه،یه نفر داد زد: گفت: ساکت باشید پسر فاطمه میخواد حرف بزنه، همه ی جمعیت،اونایی که هلهله می کردند ساکت شدند،.... اما من یه آقایی رو سراغ دارم، پسر فاطمه بود، اونجا نذاشتن حرف بزنه،تازه کف زدن،هلهله کردن...*

هر بلایی سرم آمد دست به زانو نزدم

جز خداوند به عمرم به کسی رو نزدم

همه با هم وسط خطبه من خندیدند

نسخه ی کودک بی شیر مرا پیچیدند

روی دستم گل بی برگو برم را کشتن

رو زدم آب بگیرم پسرم را کشتن

حرمله خیر نبینی گل من نو رس بود

کشتنش تیر نمیخواست نسیمی بس بود

*این دستت رو بیار بالا،ناله بزن بگو :حسین...*

.