نمایش جزئیات

روضه و توسل بسیار جانسوز ویژۀ شهادت حضرت امام علی ابن موسی الرضا علیه السلام _ سید رضا نریمانی

روضه و توسل بسیار جانسوز ویژۀ شهادت حضرت امام علی ابن موسی الرضا علیه السلام _ سید رضا نریمانی

از قصر بیرون زد، عبایش روىِ سرش بود

در احتضار انگار جسم مضطرش بود

دور و برش گریه کنى اصلاً نیامد

اى کاش پیشِ این برادر ، خواهرش بود

ازبس زمین افتاد و از بس غلت مى خورد

وقت گذر خاکىِ خاکى پیکرش بود

دستش به پهلو بود و مشکل راه مى رفت

خیلى در آن ساعات یادِ مادرش بود ...

با اینکه دربِ حجره اش را بَست اَباصلت

امّا جوادش آمد و دور و بَرش بود

شکرخدا سر روى دامان پسر داشت

 

*خدا راشکر ... بالاخره یکی اومده سَرِ آقامو بقل گرفت ... بالاخره یکی اومده سَرِ امام رضا را از خاک بلند کرده ..*

 

شکر خدا سر روى دامان پسر داشت

وقتِ سفر گریانِ جَدِّ اطهرش بود

وقتى حسین از روىِ اسب افتاد بر خاک

وقتى که با زانو کنارِ اکبرش بود

در بینِ مَقتل یک على افتاد اما

حالا صد و ده تا على دور و برش بود ...

زینب براىِ بردنِ آقا به خیمه

آنچه به دردش خورد حرفِ معجرش بود

 

*مرور کنیم روضه ها را ...* 

 

خیز و ازجا آبرویم را بخر ...

عمه را ازبینِ نامَحرم بِبَر ..

تمامِ غیرتِ من زیرِ دست و پا مانده

دوباره دستِ دلم غرقِ ربَنّا مانده

  زمانه بی تو عزیزم چه زود پیرم کرد

زمانه بعد تو اصلا بگو چرا مانده

  شبیه مادرتان سینه ات تَرَک خورده

دوباره در غمِ سختی قدم دو تا مانده

بلند قامتِ من رویِ خاک افتادی

پدر نشسته و یک جسمِ در هوا مانده

نَفَس بِکش پسرم پا زمین مکش اکبر

هنوز روضۀ سلطان کربلا مانده

به وسعتِ همۀ دشت جابجا شده ای

چگونه خیمه بَرَم پیکرت کجا مانده

بلند شو پسرم تا نبینم عمۀ تو

میان هجمۀ یک مشت بی حیا مانده

 بلبل بابا ... بال و پَرت ریخت ...

لشکر نامرد ... رویِ سرت ریخت

هرکی اومد زد ..

یکی با تیر یکی سپر یکی لگد زد ...

به سمت پهلوت یه نفر نیزه‌شو بد زد

هرکسی هرجوری تونست جلو اومد زد

شد ارباً اربا بدنت، وای وای وای وای

با هرچی داشتن زدنت، وای وای وای وای

اونقده زد تا خسته شد، وای وای وای وای

استخونات شکسته شد، وای وای وای وای

 

*بیخود نبود میگفت : ابی عبدالله تا اومد بالا سَرعلی شروع  کرد بلند بلند گریه کنه ..  چقدر شبیه مادرم شدی*

 

بالاسر تو .. وقتی رسیدم ..

از بدن تو .. چیزی ندیدم ..

کجا بشینم ...

هر طرف‌ُ نگاه کنم، علی میبینم

پاره‌های گلم رو رو عبا میچینم

یه بار دیگه سرتُ بذار رو سینه‌م

اونقده رو خاک پا نکش، وای وای وای

عمه رو تا اینجا نکش، وای وای وای

با نیزه روبوسی نکن، وای وای وای

قصه رو ناموسی نکن، وای وای وای

 

*خود امام رضا فرمود :«إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع » برای هر چی  میخواستی گریه کنی برای جدّ غریب ما گریه کنید .. حسین ..*

 

یکنفر بیش نبودی که به میدان رفتی

این همه نیزه چرا دور و بَرت افتاده ...

 

*یا امام رضا.. اومدم تو مجلست  گره مو وا کنی ..*

 

تو آخر گره رو وا میکنی ..

پس چرا امروز و فردا میکنی ..

 

*صدا زد ابا صلت، میرم مجلس مامون بر میگردم،اگر دیدی عبا به سر کشیدم ، بدون دیگه بی امام رضا شدی .. میگه تا آقام رفت و برگرده ،خدا میدونه چی به دلم گذشت .. یه مرتبه دیدم از دور داره میآد .. اما هی می اُفته ، هی بلند میشه .. روایت میگه ۵۰ مرتبه زمین افتاد و  بلندشد .. هی تا می اُفته میگه "یازهرا "...

مثل مار گزیده داره به خودش میپیچه تا اومد تو حجره درهای حجره را ببند اباصلت میگه درهای حجره را بستم آقا وسط حجره دراز کشیدن .. اما انگار منتظره .. هی داره به در نگاه میکنه .. منتظر کی هستی؟؟ آقا !!منتظره جوادش بیاد .. لحظۀ آخر سرش رو  بقل بگیره .. حضرت زهرا سلام الله علیها لحظه های آخرش همینطور چشمش به دَرِ .. ببینه امیرالمومنین کی وارد میشه، جون از بدنش خارج شد، اما یه مرتبه تا بچه ها خبر برای امیرالمومنین آوردن .. بابا بیا ..!!

دیگه بی مادر شدیم، از اونجایی که  بی بی دوست داره لحظه های آخر علی رو ببینه .. تا امیرالمو منین اومد بالای سرش، روایت میگه امیرالمومنین شروع کرد گریه کنه .. این اشکها ریخت رو صورتِ فاطمه اش .. یه مرتبه بی بی چشماش رو باز کرد .. خدا راشکر علی جان اومدی ..بااین دستهای شکسته اش این اشکها رو از گوشۀ چشمای علی پاک کرد .. میگه این اشکها را پاک کرد ..هی میمالید به پهلوش به سینه اش ... اشکِ مظلومه ..یازهرا ..

.