نمایش جزئیات

«شرح سفر»

«شرح سفر»

آن چه از من خواستی با کاروان آورده ام

یک گلستان گل برسم ارمغان آورده ام

از در و دیوار عالم فتنه می بارید و من

بی پناهان را بدین دارالامان آورده ام

اندر این ره از جرس هم بانگ یاری برنخواست

کاروان را تا بدین جا با فغان آورده ام

بسکه من منزل به منزل در غمت نالیده ام

همرهان خویش را چون خو به جان آورده ام

تا مگویی این سفر با دست خالی آمدم

یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده ام

قصه ویرانه شام گر بپرسی دخترت

چون از آن گلزار پیغام خزان آورده ام

دیده بودم با یتیمان مهربانی می کنی

این یتیمان را به سوی آستان آورده ام

دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود

از برایت دامنی اشک روان آورده ام

تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم

یک نیستان ناله وآه و فغان آورده ام

تا دل مهر آفرینت را نرنجانم ز درد

گوشه ای از درد دل را بر زبان آورده ام