نمایش جزئیات
سایه بان زائران امام حسین
آقایی میگفت داشتم پیاده میرفتم کربلا درراه نجف به کربلا هی خسته میشدم مینشستم،دیدم یک اقایی دنبالم میاد هرجا میشینم بالاسرم وامیسه، چندبارتکرارشد گفتم برادرکاری داری چیزی میخوای .گفت....گفت من خیلی بی بضاعتم یعنی پول چندشیشه آب هم ندارم برا زائرا تهیه کنم...گفتم یااباعبدالله میتونم سایه بون افتاب زائرا باشم ...اگه مزاحم نیستم بزار سایه بونت باشم ..بوسیدمش گفتم بمیرم ظهرعاشورا نبودی سایه تن بی سرآقامون بشی.....السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْک