نمایش جزئیات
متن روضه اربعین حسینی- حاج محمد رضا طاهری
چه تلخ می شود این روضه ها بدون شما
چه تلخ تر همه ی عمر ما بدون شما
منم غریبه و شب تیره و مسیرم سخت
کجا روم چه کنم بی شما بدون شما
پیامبرفرمودند: أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة. من و علی ، دو پدر این امت هستیم. یعنی تا امام زمان، همه ی امامان باباهای ما هستند،اگه یه بچه با باباش حتی زیارت بره،بچه است،دستش رو باباش رها كنه،احساس كنه باباش رو گم كرده،بی قرار میشه،فقط ناله میزنه و اشك می ریزه،دیدی تا حالا؟سئوال میكنی بچه چی شده؟فقط گریه میكنه،هق هق میكنه، كدوم از ما همچین حالی داریم؟ كدوم از ما از آقامون خبر داریم؟از این بابای مهربون.
کجاست خیمه سبزت که راه گم کردم
مرا بخوان نروم هیچ جا بدون شما
تمام لطف نفسهای ما حضور شماست
چگونه بال زنم تا خدا بدون شما
قسم به شال عزایی که بسته ای به کمر
چرا امام زمان،شال عزا به كمر بسته؟آقایی كه می فرماید: در این مصائب اگه اشك چشمم خشك بشه خون گریه می كنم.وقتی امروز ببینه عمه اش زینب با قد خمیده داره میآد،دیگه رو پا ایستادن امام زمان مشكل میشه.
قسم به شال عزایی که بسته ای به کمر
چه سرد می شود این روضه ها بدون شما
***
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَیْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِكُمْ
اسمت رو بنویس جزو زائران روز اربعین،حاشا به كرم آقا،اگه دل هایی كه امروز برا حرمش می تپه،جزو زائراش ننویسن، مولا عباس چاوش وقتی با جوانها اومدند كربلا،پای پیاده، ابی عبدالله در عالم رؤیا اومد دیدن اینها، مولا عباس داره در رؤیا می بینه،تا اومدند از جا بلند شن،آقا فرمودند:بشینید مولا عباس،خیلی خسته شدید این همه راه پیاده اومدید، جان حسین بشینید،مولا عباس چند تا دلیل داشته اومدن من،اولین اینكه بدونید:هر كی میآد زیارتم من دیدنش میام،هر دیدی یه بازدیدی داره، یه دلیل دیگه اش، مولا عباس وقتی می اومدید یه پیرمردی جلوی جلسه ی شما، جلوی در،كفش های نوكرها رو جفت میكنه،دوست داشت با شما بیآد كربلا،گرفتار بود،پول نداشت،آه كشید، سلام من ِ حسین رو بهش برسونید،بگید :حسین فراموشت نكرده... حالا هركی می خواد زائر بشه بسم الله، دست ادب روی سینه ات بگذار:
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
حالا یه سلام از زبون بی بی زینب بگیم:
أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ،أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ،أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ
گفت:حسین
منم آن كوهی كه از داغت در هم شكستم
من همون زینبم كه شام رو روی سر اونها ویرون كردم،اما دیگه طاقت ندارم
منم آن كوهی كه از داغت در هم شكستم
شكستم آن گونه كه نشناسی من كه هستم
حسین جان یادت ِ، من متحیر بودم بالای گودال ِ قتلگاه،هی میگفتم:این حسین ِ من ِ، من باور نمی كردم، تو خودت از گلوی بریده صدا میزدی،اُخی اِلیَّ، اشتباه نیومدی زینب من حسینتم، حالا حسینم، امروز اگه من خودم رو معرفی نكنم نمی شناسی.
منم همون همسفر ِ زار و تنها
كه هنوز باور نداره تو این دنیا
فاتحه خون ِ تو شده رو این خاك ها
آب می ریزم رو مزارت ای تشنه لب
رسیده وقت دیدارت ای تشنه لب
می خوام بمیرم كنارت ای تشنه لب
سالار زینب یا حسین ای تشنه لب
تو از رو نیزه دیدی كه هرچی من كشیدم
من از پای نیزه سنگ ها رو بر جون خریدم
یادت میآد افتاد سرت از نیزه ها
دویدم و بغل گرفتم تو رو تا
سرت نمونه زیر پای ِ مركب ها
یادم میآد تو مجلس ِ نامحرم ها
سر تو بالا آمد از تشت طلا
كه چشم های بی حیا برگرده از ما
سالار زینب یا حسین ای تشنه لب
***
اگرچه پای فراق تو پیرتر گشتم
مرا ببخش عزیزم که زنده برگشتم
شبیه شعله شمعی اسیر سو سو یم
رسیده ام سر خاکت ولی به زانویم
یادته چه طور می رفتی كنار بدن علی اكبر؟دیگه قوَّتی تو پاهات نبود،زینب همون حال رو داره
بیا که هر دو بگرییم جای یکدیگر
برای روضه مان در عزای یکدیگر
حالا زینب رسیده كنار عشقش می خواد روضه بخونه،بگه حسین:بیا با هم روضه هامون رو مرور كنیم
من از اصابت آن سنگهای بی احساس
تو از نگاه یتیمت به نیزه ی عباس
به زخم ِ کاری ِ نیزه که بازی ات میداد
به نقش های کبودی که بر تنم افتاد
بر آن صدای ضعیفت، بر این نفس زدنم
برای چاک لبانت، به زخم های تنم
همین بس است بگویم که زخم تسکین است
كه گوش های من از ضرب دست سنگین است
***
چگونه؟ با که بگویم ؟دو دل جدا ماندند
که پاره های دلم بین بوریا ماندند
چگونه با تو بگویم که نوزده کودک
ز جمع قافله ی خواهر ِ تو جا ماندند
یکی دو تا که در آن شب درون خیمه و دود
میان حلقه ی آتش به شعله ها ماندند
یکی دو تا که زمان هجوم جان دادند
و چند تای دگر زیر دست و پا ماندند
دو طفل در بغل هم ز درد دق کردند
دو طفل موقع غارت ز ما جدا ماندند
یتیم های تو را جمع کردم اما از
فشار حلقه ی زنجیر بی صدا ماندند
***
چهل شب است که با کودکان نخوابیدم
چهل شب است که از خیزران نخوابیدم
روز اربعین ِ ابی عبدالله است،بزرگان ما امروز رو حواسشون از روز عاشورا هم بیشتر بود، یكی از بزرگان روز اربعین بهم می ریخت، ازش سئوال می كردی چرا اینجوری شدید؟ می گفت:من یه سال اربعین كربلا بودم، انگار هنوز صدای ناله ی بچه های حسین توی گوشم ِ.
***
چهل شب است نه انگار چهارصد سال است
هنوز پیکر تو در میان گودال است
هنوز گرد تنت ازدحام می بینم
به سمت خیمه نگاه حرام می بینم
هر آنچه بود کشیده ز پیکرت بردند
مرا ببخش که دیر آمدم سرت بردند
مرا ببخش نبودم سر تو غارت شد
کنار مادرم انگشتر تو غارت شد
***
رسیده ام سر وداع ِ آخرمان
اگر چه زودتر از من رسیده مادرمان
ببین كه دست به پهلو نشسته می گرید
زداغ آن سر ِ ابرو شكسته می گرید
***
یعنی حسین جان اومدم كنار مزارت، می بینم مادرم اول رفته كنار قبر عباس نشسته.
تو تشنه رفتی و بعد تو آشیانم سوخت
نفس نفسم بی تو دودمانم سوخت
اگر چه دست كسی سمت معجرم نرسید
زبس كه زخم زبان بود نیمه جانم سوخت
به زیر تابش خورشید دخترت می گفت
كه از حرارت زنجیر استخوانم سوخت
زبام های بلند، آتشی به نی می ریخت
پس از سر تو سر و روی دخترانت سوخت
بیشتر از همه تو زیارت اربعین خانم رباب اذیت شده، سه روز میگن اهلبیت كربلا بودن، زین العابدین ترسید از جان دادن خیلی ها،فرمان داد،عمه جان همه رو جمع كن برگردیم مدینه، دیدن رباب جلو اومد خانم جان: به من اجازه بده اینجا بمونم، بعضی ها نوشتند یك سال كنار قبر حسین یه طوری ضجه می زد،یه طوری ناله می زد، همه ی بیابون نشین ها با ناله ی رباب گریه می كردند، هر چی اومدند گفتند:خانم جان یه سایه بان حداقل بذار برات درست كنیم،آفتاب سوزنده است،می فرمود:نه،نه،خودم دیدم بدن عزیزم زیر آفتاب،روی خاك های گرم كربلا بود
رباب بر سر خود می زد و به من می گفت
به روی نیزه ببین طفل بی زبانم سوخت
.