نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _ ویژۀ ایامِ اربعین _ سید مجید بنی فاطمه

روضه و توسل جانسوز _ ویژۀ ایامِ اربعین _ سید مجید بنی فاطمه

بعد یه عالمه بلا و درد و غم کشیدن

پاشو داداش مسافرای اربعین رسیدن

یا حسین به قلب پاکت سلام

من اولین زائرِ کربلام

وای برات گریه کردم هر شب

وای بگو ای طبیب هر تب

وای که راضی شدی از زینب

من و ببخش اگه تا حالا واسه تو نمردم

من و ببخش اگه برات کم تازیونه خوردم

من و ببخش اگه تنت رو

دست خاک گرمه صحرا سپردم

*طبیعی ِ از اول محرم گریه کردی، نوکرا هم نفس زدن پا به پاشون گریه کردی، گریه کردی اما تشنه نموندی، گریه کردی اما گرسنه نموندی،گریه کردی اما پا برهنه تو بیابونا نرفتی،قربون گریه ی تک تک شما برم.

امام صادق علیه السلام فرمود: "مثل برگی که ازدرخت آروم آروم رو زمین می افتاد، تا این زن و بچه رسیدن خودشون رو ازمحمل ها روی این قبرها انداختن"

 اونایی که رسیدن کربلا خبر میدن، میگن: من الان رسیدم کربلا،یکی میگه: ما تنظیم  کردیم روز اربعین برسیم کربلا، دلشوره ندارن،میگه: برسیم کربلا، می رسیم پیش محبوبمون امام حسین، قلبمون آروم میشه، ولی تنها کسی که حالش بد بود هر چی نزدیک کربلا می شد اونم زینب بود، می گفت: اون روزی که من وارد کربلا شدم،رقیه با من بود، حالا رفتم برگشتم بی رقیه.

 تا خودشون رو انداختن روی این قبرا،یکی میگه: جانم حسین،یکی میگه: علی اکبرم،یکی میگه: علی اصغرم، یکی میگه: قاسمم،یکی میگه: عبدالله، هر کی عزیزش رو صدا میزد،عاقبت همه دور عمه ی سادات رو گرفتن،چون از شب یازدهم کسی گریه ی زینب رو ندیده بود، تازه روضه خوانی های زینب شروع شد، زینب تو کربلا فقط یه جا روضه خوند، اونم توی گودال بود، روضه خون زینب، گریه کن یه دختری بود، عمه این بدن کیه؟

 "پیغمبر تا دید فاطمه گریه میکنه،گفت: عزیزم چرا گریه میکنی؟ گفت: بابا! شما که نیستی،علی که نیست، داداش حسنش نیست پس کی برا حسینم گریه میکنه؟صدا زد غصه نخور، آخرالزمان یه عده ای میان، مرداشون مثل زن جوان مرده داد میزنن"

 گفت تو این عالم همه چیز مردونش خوبِ، اما گریه ی برا حسین زنونه خوبِ، امروز نمیگم برا حسین داد بزن،  امروز میگم برا یه نفر دیگه داد بزن، زینب  همچین که گریه می کرد،یه وقت دید سکینه داره میره یه سمتی، گفت: عمه! همه جای عالم گریه کنِ بابا دخترِ، کجا داری میری؟ صدا زد:عمه جان! رباب برا علی اصغر گریه میکنه، لیلا برا علی اکبر گریه میکنه، نجمه برا قاسم گریه میکنه، تو برا بابام گریه میکنی، اما کربلا عموم کسی رو نداره، میخوام برم بگم عمو کجا بودی پامونو تو مجلس شراب باز کردن؟....

همه دور زینب رو گرفتن، یه وقت دیدن زینب داره حرف میزنه، داداش! اگه اینجا نامحرم نبود، آستینم رو بالا میزدم،جای تازیانه هارو بهت نشون میدام، یه نگاه کرد گفت: حسین یادتِ چهار ساله بودم،نیمه شب می اومدیم کنار قبر مادر، بابا اول حرفی که زد صدا زد: حسن جان! حسین جان! این روشنایی هارو کم کن، نمیخوام چشمی به چادر زینب بیوفته... فقط همین قدر بگم داداش: خواهرت از مجلس بازار رد شد، از محله یهودیا..... حسین....*

در این سفر یک اشتباه کردم

تو چوب خوردی من نگاه کردم

.