نمایش جزئیات

خورشید تابان

خورشید تابان

گرد آن خورشید تابان خواهرانش گرم راز

همچو پروانه به گرد شمع در سوز و گداز

آن یکی گفتا دریغ از آتش هجران تو

دیگری گفتی برادر دست بر دامان تو

گفت معصومه برادر از جدایی دم مزن

رشته ی عمرم مبر کاشانه ام بر هم مزن

یا مرا همره ببر جان برادر در سفر

یا ز رفتن در غریبی جان خواهر در گذر

بی گل رویت ندارم طاقت و صبر و قرار

ناله ی بلبل ز هجر گل بود در شام تار