نمایش جزئیات
جام بلا
ای وای که کشتند ولی نعمت ما را
مسموم نمودند بهین مرد خدا را
ای باد صبا فاطمه را زود خبر کن
تا آنکه بپوشد به جنان رخت عزا را
بر گوی که مأمون ستم پیشه به غربت
با زهر جفا کشت غریب الغربا را
ای باد صبا گو به جوادش که بیاید
تا آنکه ببیند پدر خویش رضا را
با زهر در آمیخته شد خوشه انگور
گز پای بینداخت معین الضعفا را
تا پاره جگر گشت جگر گوشه ی زهرا
فریاد بنی فاطمه پر کرد فضا را
در سوگ نشست از غم او آهوی صحرا
از فرط غم آنروز نخورد آب و غذا را
بر گوی به خورشید دل افروز نتابد
کاتش زده اند سوره ی الشمس وضحا را
برگوی به جبریل امین زین غم عظمی
تا آنکه سیه پوش کند ارض و سما را
گوئید به معصومه که از کینه مأمون
در خواب ببیند مگر او باز اخا را
آدم به جنان زدبه سر و نوحه بنالید
نوشید خلیل از غم او جام بلا را
تا زاده ی موسی ز جهان بار سفر بست
زد ناله و موسی ز کف انداخت عصا را
در عرش مسیحا پی دلجویی زهرا
کرده است به پا بهر رضا بزم عزا را
شد همسفر ماه صفر زاده ی موسی
با رفتن خود سوخت دل اهل ولا را
شد روز بر دیده ما تیره تر از شام
تاکشت عدو زاده ی پیغمبر ما را
پوشیده به تن دشت و دمن جامه ی ماتم
تا زاده ی زهرا به سر افکنده عبا را
فرمود ابا صلت در حجره تو بربند
تا آنکه دهم جان پی دیدار خدا را
(ژولیده نیشابوری)