نمایش جزئیات
متن گریز روضه پیامبر(ص)-گریز سوم
پیامبر (ص) فرمان داد:کاغذی بیاورید که رهنمای مکتوبی برایتان بگذارم تا پس از من گمراه نشوید. معلوم بود که پیامبر (ص) در چه موردی می خواهد سند بگذارد.عمر ممانعت کرد و کاش فقط ممانعت میکرد!فریاد زد : اِن الرجل لیهجر و حسبنا کتاب الله(صحیح بخاری)این مرد هزیان میگوید کتاب خدا برای ما کافی است. پیامبر (ص)را می گفت! این نسبت را به کسی میداد که وحی مطلق بود . خدا درباره ی او تصریح کرده بود که(ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی)؛ پیامبر (ص) جز به زبان وحی سخن نمی گوید .جز به دستور خدا حرف نمیزند و جز حرف خدا را منتقل نمیکند، پیامبر (ص) با شنیدن این حرف دلش شکست و اشک در چشمانش نشست؛ولی ماجرا را پی نگرفت. پنجره ی انکاری که میتواند حنجره ی وحی را بفشارد ،کاغذ را بهتر میتواند مچاله کند چنانچه بعدا هم نشان داد که میتواند. در کوچه های بنی هاشم جلوی مادر سادات را گرفت .سند فدک را به من رد کن!این کاغذ چیست؟ان را به من بده !....نمیگویم کاغذ را چطور گرفت و مچاله کرد .همین قدر بگویم:
چون غبار کوچه بنشست بر زمین
حق تعالی دید و جبریل امین
بر رخ می نشان پنجه بود
از دل ساقی اثر باقی نبود
امد از کوچه برون زهرا ولی
زیر لب با هر قدم میگفت علی
با سر چادر به چشمشش میکشید
از کنار دیده اش خون میچکید
تا قدم در خانه ی حیدر نهاد
زینب او را دید و از غصه داد
چادرت مادر چرا خاکی شده
پنجه بر روی تو حکاکی شده
از چه رو مادر چنین غم دیده ای
روی خود از من چرا پوشیده ای؟