نمایش جزئیات

متن روضه ی رسول الله صلوات الله علیه-حاج محمود كریمی

متن روضه ی رسول الله صلوات الله علیه-حاج محمود كریمی

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ ..........

ای ملائک سوی یثرب همه پرواز کنید‌

شمع سان ناله ز سوز جگر آغاز کنید

همه با هم به سما دست دعا باز کنید

خون فشانید ز چشم و به خدا راز کنید

مهر غم، نقش به بال و پرتان می‌گردد

مرگ دور سر پیغمبرتان می‌گردد

پیک غم از حرم خواجه اَسری آید

خبر از فاجعه محشر کبری آید

کاروان اجل از جانب صحرا آید

نگذارید در ِ خانه ی زهرا‌(س) آید

قاصد مرگ کجا، کعبه ی مقصود کجا

ملک الموت کجا، خانه معبود کجا

*عرضه داشت بابا یه جوانی دم در ایستاده در زده،فرمود:فاطمه جان اون جوانی كه دیدی از  هیچ كسی اجازه نمیگیره،بی اجازه وارد میشه،اون ملك الموت برادرم عزرائیل ِ،فقط در ِ خونه ی تو رو در زده اجازه گرفته،عزرائیل هم در می زنه می خواد بیاد خونه ی زهرا سلام علیها.*

اجل استاده هراسان به در بیت رسول

پشت در لحظه به لحظه طلبد اذن دخول

*بی بی فرمود:برو بابام حالش خوب نیست،برو*

لرزد از زمزمه او دل زهرای بتول

فاطمه سوی پدر آمده محزون و ملول

کی پدر پیک غریبی است تو را میخواند؟

کیست کز هر سخنش قلب مرا لرزاند؟

گفت در پاسخ زهرا(س) پدر ای پاک سرشت

دست تقدیر برای تو غم ِ تازه نوشت

پدرت می‌رود امروز به گلزار بهشت

آسمان کوه بلا را به سر دوش تو هِشت

فلک امروز پر از ناله ی جبرائیل است

این غریبی که بود پشت در عزرائیل است

*فاطمه جان او فقط از در ِ خونه ی تو اجازه گرفته*

این نه آن است که از کس بطلبد اذن دخول

این اجل باشد و بر بردن جانهاست عجول

اذن ناکرده طلب جز به در بیت رسول

پاسداری کند از حرمت زهرای بتول

ای فدای تو و خون دل و اشک بصرت

باز کن در که شود خاک یتیمی به سرت

فاطمه (س) برد به بابا سر تسلیم فرود

در ِ کاشانه به سوی ملک الموت گشود

چون به دارالشرف وحی، اجل یافت ورود

به ادب روی به پیغمبر اسلام(ص) نمود

کی تنت جان جهان گر دهی اذنم ز کرم

آمدم روح تو در جنت اعلا ببرم

گفت ای دوست کمی صبر و تحمل باید

که مرا پیک خدا حضرت جبریل آید

رنگ اندوه ز آیینه ی دل بزداید

عقده از سینه ی پر غصه من بگشاید

جبرئیل آمد و گفت ای به فدایت گردم

باغ جنت را از بهر تو زینت کردم

گفت ای پیک خدا حامل فیض و رحمت  

سخنی گو که ز قلبم بربائی محنت

غم من نیست غم حور و قصور و جنت

چه کند روز جزا خالق من با امت

گفت جبریل که فرموده چنین معبودت

آنقدر بر تو ببخشم که کنم خوشنودت

ای بدوشت غم امت همه دم در همه حال

برده بر شانه خود کوه غم و درد و ملال

امت اجر تو عطا کرد به قرآن و به آل

حُرمَتِ هر دو کنار حَرَمَت شد پامال

*این همه به فكر امت بود وقتی رفتی،از خجالت تو در اومدند*

کرده غصب فدک و حق علی (ع) را بردند

پهلوی فاطمه‌ات (س) را ز لگد آزردند

بر لب خلق هنوز از غم تو زمزمه بود

شعله ها در جگر و اشک به چشم همه بود

شهر از فتنه ایام پر از واهمه بود

اولین اجر رسالت زدن فاطمه(س) بود

*فرمود:علی جان، بیا عزیزم،كنار من بنشین، لب های پیغمبر تكان می خورد،امیرالمؤمنین گوش مبارك رو آوردند كنار ِ لب های رسول خدا،خانه آرام،رسول خدا آرام آرام حرف می زد، علی شونه هاش تكون می خوردند، زیر لب علی فرمود:چشم. شاید فرموده باشند:علی جان حق تو رو می برند باید صبر كنی، علی گفته:چشم. اشك جاری شد،یه چند لحظه ای رسول خدا صحبت كرد با علی،علی غم فراق پیغمبر، اینكه فاطمه می خواد یتیم بشه،غم بچه هاش، غم این امت،دل ِ تنگ ِخودش،همین جور گریه می كرد؛حالا این بارها می خواد بیاد رو دوش علی،علی لنگر ِ زمین و آسمان ِ، هی میگه:چشم،ولی خوب دلش به درد میآْد؛ گوش كرد و گوش كرد وگوش كرد،صدای پیغمبر آرام آرام، یه صدای زمزمه  داشت می اومد فاطمه داشت نگاه می كرد، دوباره علی فرمود:چشم،سر امیرالمؤمنین پایین ِ، اصلاً بالا رو نگاه نمی كرد، شاید رسول خدا فرموده باشن، علی جان درب خانه ات رو آتش می زنند، دوباره شروع كرد پیغمبر حرف زدن، اما این دفعه آروم آروم رنگ صورت ِ مولا تغییر كرد، برافروخته شد، صورت در هم رفت، رگ ِ غضب شیر خدا متورم شد، دستاش رو فشار می داد، سر بالا آورد به فاطمه اش نگاه كرد،گفت:چشم،چشم.شاید پیغمبر گفته باشن:علی جان فاطمه ات رو میزنند، هی نگاه به فاطمه می كرد، هی میگفت:چشم، شاید داره روضه می خونه برای علی، محسنتم می كشند.*

شهر از فتنه ایام پر از واهمه بود

اولین اجر رسالت زدن فاطمه(س) بود

گشت از حق‌کشی امت بیدادگرت

کشتن محسن مظلوم تو  اجر دگرت

*خوب از خجالت پیغمبر در اومدند، خوب اِلا المودة فی القربی رو رعایت كردند.*

با سر انگشت خزان سخت ورق برگردید

غنچه و لاله ی خونین تو پرپر گردید

سومین اجر تو زخم سرحیدر گردید

به حسن از همه کس ظلم فزون‌تر گردید

بعد از آن زهر که بر نور دو عینت دادند

اجرها بود که امت به حسینت دادند

گرگ ها بر بدن یوسف تو چنگ زدند

بر رخ چرخ ز خون دل او رنگ زدند

دست بگشوده به پیشانی او سنگ زدند

تهمت کفر به آل تو به نیرنگ زدند

زین مصیبت همه دم سینه میثم سوزد

بلکه تا حشر دل آدم و عالم سوز

شاعر:حاج غلامرضا سازگار

رسم ِ هر كی می خواد از دنیا بره،حتی دكمه های پیراهنش رو هم باز كنید،از چند جهت می خوام وارد روضه بشم،محتضر اون لحظات آخر عمرش میگن:حتی یه كاه هم رو سینه اش نباشه، عمر در نگاه محتضر طولانیه، در نگاه ما میگن:دیدی به چشم به هم زدن از دنیا رفت،علی علیه السلام فرمود:اگه قرار باشه كسی از دنیا بره علی رو ببینه، اون یه لحظه براش زیاده،طولانی است. همه حسرت خواهند خورد لحظه ی آخر عمرشون كه ما علی رو نشناختیم، علی اینه و ما دنبال یه چیز دیگه رفتیم، علی اینه و ما جدی نگرفتیم،فقط گفتیم:علی،اما بدا به حال اونایی كه میگن:علی اینه و ما باهاش دشمنی كردیم، اون نانجیبا كه در خونه ی علی رو آتیش زدن هم میگن،علی این بود و ما نشناختیم. لحظه ی آخر عمر طولانیه برای محتضر، رسول خدا احترامش برای همه ی عالم واجب ِ،اما وقتی می خواد از دنیا بره، باید رعایت بشه،سینه ی پیغمبر ِ، اینقدر مهم ِ، ابی عبدالله همین كه شش ماهه تیر خورد،قنداقه رو پاره كرد،بچه دست و پا بزنه،راحت جون بده، لحظه های آخر عمر پیغمبر،حسن رو می گیرند،حسین میره،او رو میگیرند،زینب میره، حسنین خودشون رو روی سینه ی رسول خدا انداختند امام حسن صورت به صورت پیغمبر گذاشت،ابی عبدالله روی سینه ی پیغمبر، علی اومد اینها رو برداره با نوازش، لحظه های آخر پیغمبر با آرامش جان بده، تا اومد بچه ها رو برداره پیغمبر فرمود: رهاشون كن علی، حسین باید رو سینه ام باشه،اصلاً امشب بحث ِ فشار ِ روی قفس سینه است، حسنم باشه، اینها باشن من راحت جان میدم،نگذاشت رسول خدا بچه هارو برداره،هفتاد  و پنج روز یا نود و پنج روز به یكی از این روایات،شب بود همین دوتا بچه دوباره روی سینه ی مادر افتادند، مادر بین كفن، علی بر نداشت بچه هارو،یه مرتبه یه هاتفی صدا زد:علی چه كار داری میكنی؟بچه هارو بردار،عرش به هم ریخته از ناله، بچه هارو از روی سینه ی مادر بردار،عالم داره از مدار خارج میشه، علی یتیم های فاطمه رو با احترام برداشت،حسین یتیم های امام حسن رو با احترام برداشت، یه جا سراغ دارم بچه رو بدن پاره پاره و بی سر ِ بابا افتاد،هزار و نهصد و پنجاه زخم،با تازیانه بلندش كردند.یا ابتا اُنظر الی عمتی المضروبه. برگردیم مدینه،ماه صفر داره تموم میشه هر چی جون داری مایه بذار، هر جوری می تونی ناله بزن، بچه ها رو از روی سینه ی پیغمبر برداشت،رسول خدا نگذاشت، گفت:اینها باشن من راحت جان میدم، این سنگینی ِ حسین و حسنم لازمه،باید روی سینه ی من باشن، این یه سنگینی بود رو سینه ی رسول خدا، من عبارت از مقتل بخونم:خانم زینب اومد از بالای گودال: وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ،حسین.... ای خدا فرج امام زمان ما را برسان،هر كسی هر دردی داره،حاجتی داره،حاجت روا فرما.

.