نمایش جزئیات

ذکر توسل و روضۀ جانسوز ویژۀ شهادت امام حسن عسکری علیه السلام به نفس سید رضا نریمانی

ذکر توسل و روضۀ جانسوز ویژۀ شهادت امام حسن عسکری علیه السلام به نفس سید رضا نریمانی

ما بین بچه های فاطمه فرق نیست که

ترس یزیدیان همه "اصلِ ولایت" است

بر خاک می کِشند تو را این حرامیان

این بی حیا شدن همه اش از لجاجت است

*یا امام حسنِ عسکری! قربونت برم آقا! اصلاً انگار هر کی اسمش حسنِ همینطورِ،اصلاً انگار هر کی اسمش حسنِ باید غریب باشه،اصلاً انگار هر کی اسمش حسنِ می زننش...این یه بیت رو سادات منو ببخشن...آقا!...*

سیلی که می‌زنند به دیوار میخوری

محکم لگد زدن به تو از روی نفرت است

*این بیت رو ببینم یادِ کجا می اُفتی...*

بس کن نزن، زمین و زمان می‌خورد به هم

نفرین کند که لرزه به ارکانِ خلقت است

رحمت بس است، رو کن از آن هیبت خودت…

نه…، صبر در قبیله‌ی حیدر وراثت است

*اصلاً انگار تو این قبیله باید صبر کنند،زن رو می زنن باید همسر صبر کنه،یا امام حسن!آقا!...*

ذکر لبم شده همه شب "یابن العسکری"

می‌آید آن‌که در پَسِ اسرارِ غیبت است

از یُمن توست "سامره" شد "سُرِّ مَن رَءآه"

سرداب سامرای تو "بابُ الاِجابت" است

انگار غربت تو به پایان نمی‌رسد

سوغات سامرای تو تربت نه، غربت است

شاعر:محمدکاظمی نیا

*هر جایی رفتی مراسم ترحیم،صاحب عزا دَمِ در می ایسته،خوش آمدی میگه،امشب صاحب عزا ، خودِ امام زمانِ،دَمِ در ایستاده،خوش آمد میگه،آی عزادارای پدرم! خوش اومدید...ما امشب اومدیم خودمون رو بهت نشون بدیم،ما هم اومدیدم آقا! اما تو رو ندیدیم یوسفِ فاطمه!...

صدا زد خادمش رو،ظرف آبی براش بیاره،میگه:ظرف آب رو برداشت آورد،داد دستِ امام حسن،اینقدر این آقا ضعیف شده،دست ها میلرزه،بدن داره میلرزه،ظرف آب رو که به دست امام حسن داد،اینقدر که دست ها میلرزید،ظرف آب رها شد،ریخت رو زمین،صدا زد:آی خادم!برو پسرم مهدی رو خبر کن،مهدیم بیاد...اینجا امام حسن پسرش مهدی رو صدا زد،یه مادری هم من میشناسم،پسرش مهدی رو صدا زد،ما بینِ در و دیوار قرار گرفت،صدا زد: مهدی جان! بیا...کمکِ مادرت کن....

اومد امام زمانِ من و تو...کنار پدرش،ظرف آبی رو برداشت،با دستای مبارکِ خودش نزدیکِ دهان امام حسن...اینقدر امام حسن ضعیف شده،دندان ها بهم میخوره،میلرزه،ظرف رو آورد جلو...میگه:امام حسن شروع کرد گریه کردن،صدا زد: بابا! چرا گریه می کنید؟گفت:برا تو گریه میکنم،خیلی غریبی،بعد از من بیابون گرد میشی...بعد از من خیلی بی کس میشی...

من میگم:شاید ظرف آب رو جلو امام حسن آوردن،یاد لب های خشک حسین هم افتاده باشه،یاد اون لحظه ای که راوی میگه:دیدم لب های حسین داره بهم میخوره...از لب ها داره خون جاری میشه...لبها خشکیده است...ظرفِ آب رو برداشتم برا حسین آب ببرم،تا اومدم تویِ گودال دیدم اون نانجیب داره بالا میاد،ظرفِ آب رو ازم گرفت،برای کی داری آب می بری؟ گفتم:مگه نمی بینی حسینِ فاطمه تشنه است؟ گفت:نمیخواد آب ببری،الان خودم سیرابش کردم...اما دیدم بدنش داره میلرزه،چرا بدنت داره میلرزه؟ صدا زد:آخه اون لحظه ای که نشستم رو سینۀ حسین،دیدم یه صدایی داره میاد،یکی هی داره میگه: "بُنیَّ!..." پسرم...حسین...

بهترین کفن ها رو برای امام حسن عسکری آوردن...جعفرِ کذاب اومد به این بدن نماز بخونه،دیدن از دور یه بچۀ چهار ساله ای داره میاد جلو...برید کنار من باید بر این بدن نماز بخونم....اومد جلو...ایستاد جلو،نمازِ مَیِّت رو خوند....امامِ،باید امام رو امام خاک کنه،بدن امام حسن عسکری رو داخل قبر گذاشت...

کربلا هم امام سجاد بابا رو داخلِ قبر گذاشت...میگه:دیدم داخلِ قبرِ، اما از قبر بیرون نمیآد...سر به این بدن گذاشته داره های های گریه میکنه...یا امام سجاد! چرا از قبر بالا نمی آیید؟ صدا زد: آخه هر میتی رو که خاک میکنن،طرفِ راستِ صورتش رو روی خاک میذارن،اما من هر چی نگاه میکنم،بابام سر به بدن نداره...ای حسین...

.