نمایش جزئیات

کوه وقار

کوه وقار

غم بپاید که دگر موکب یار آمده است

گلعذاری که بود رشک بهار آمده است

موج دریای کرم گوهری آورده برون

کز فروغش همه دلها به قرار آمده است

زگلستان بقا، یک گل بی خار دگر

از ره لطف به منزلگه خار آمده است

نور او پیش تر از خلقت این عالم بود

عالم از یمن قدومش چو غبار آمده است

لیک در هفدهم ماه ربیع الاول

پرده از چهره این مه به کنار آمده است

نور زهر است که پرتو فکند بار دگر

شاخ طوبی است ، دگر باربه بارآمده است

آمد آن شاه که از قدرت دانایی او

لشکر کفر و جهالت به فرار آمده است

بهر آزادی و خوشبختی ابناء بشر

ششمین اختر مسعود تبار آمده است

صابر و فاضل و طاهر لقب مشهورش

لیک بیش ازهرصادق به شمارآمده است

جعفری نام شده مذهب اثناعشری

چون که اومظهری ازهفت وچهارآمده است

غرق امواج گنه کی شود این کشتی دل

که چنین موج شکن کوه وقار آمده است

وقت آن شد که حسان عرض کنی حاجت خویش

چون که سلطان کرم بهر نثار آمده است

(حسان )