نمایش جزئیات

شکوه از ناله زهرا!

شکوه از ناله زهرا!

امام صادق(ع) می فرماید:

«بکائون-یعنی بسیار گریه کنندگان- پنج نفر بودند: آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه و علی بن الحسین علیهم السلام...

اما فاطمه(ع) آن قدر گریست و در مرگ پدرش رسول خدا(ص) چنان ناله زد که اهل مدینه از گریة او اذیت شدند.

لذا گفتند: ما را با گریه های بسیار خویش ناراحت می کنی.

پس آن بانوی بزرگوار به مقبرة شهدای احد می رفت و هر مقدار که می خواست گریه می کرد و بعد به سوی مدینه باز می گشت.»<1>

فاطمه(ع) شب و روز گریه می کرد، نه فریادش خاموش می شد و نه اشکش تماغم می گشت.

جمعی از بزرگان مدینه به حضور امیر مومنان علی(ع) آمدند عرض کردند: فاطمه(ع) شب و روز گریه می کند، شب از گریة آن حضرت خواب نداریم، روز هم برای ما آرامش نیست. از تو تقاضا می کنیم به او بگویی یا شب گریه کند و روز آرام باشد، یا روز گریه کند و شب آرام بگیرد!

داغ تو، یاد داده به من اشک و آه را

آهی که سوخت در نفسی مهر و ماه را

همسایگان زگریة من شکوه می کنند

گویند: برده گریه ات از ما، رفاه را

دیگر برای گریه، برون می روم زشهر

تا نشوند زین دل داغدیدة آه را

حضرت علی(ع) فرمود: بسیار خوب، با کمال احترام پیام شما را به او می گویم.

لذا نزد فاطمه(ع) آمد، او را همچنان گریان و غمگین یافت، وقتی فاطمه(ع) علی(ع) را دید، اندکی آرام یافت.

امام به او فرمود: «بزرگان مدینه از من تقاضا کردند که  از شما بخواهم یا شب گریه کنید یا روز.»

فاطمه(ع) گفت: «ای ابوالحسن! زندگی من در میان این مردم ، بسیارا ندک است، و به زودی از میان آن ها می روم. سوگند به خدا که شب و روز گریه ام ادامه می دهم تا به پدرم رسول خدا(ص) ملحق شوم.»

علی(ع) به او فرمود: «مختار هستی، هر چه به نظرت می رسد انجام بده.»<2>

فاطمه(ع) همواره بعد از پدر دستمال عزا به سر می بست، از نظر جسمی روز به روز تحلیل می رفت، از فراق پدر چشمش گریان و قلبش سوزان بود. ساعتی بیهوش و ساعتی به هوش می آمد.<3>

ای کاش مردم مدینه که با زهرا در گریه و سوگواری بر پیامبر(ص) همراهی و همدری نمی کردند، حداقل ساکت شده و مانع از گریع کردن این بزرگوار بر ان مصائب عظیم نمی گردیدند.

گریزی به کربلا

یکی دیگر از «بکائون» حضرت زین العابدین(ع) بود، آن حضرت بیست سال بر پدر بزرگوارش گریست، هر وقت خدمت آن امام  غذا و آبی می گذاشتند گریه می کرد.

روزی یکی از خدمتگذاران به حضرت عرض کرد: آقای من! آیا وقت آن نرسیده که  غم و اندوه شما برطرف شود؟!

امام فرمود: وای بر تو! یعقوب پیغمبر دوازده پسر داشت، خداوند تعالی یکی از آن ها را از او پنهان کرد، آن قدر بر او گریست تا چشمانش از زیادی گریه  سفید شد و از بسیار حزن و اندوه بر پسرش موهای سرش سفید گشت و قدش خمیده شد، و حال آن که فرزندش در دنیا زنده بود. اما من خودم دیدم که پدر و برادر و عمو و هفده نفر از اهل بیت خود را که شهید گشته بودند و جسدهای نازنین ایشان بر زمین افتاده بود، پس چگونه اندوه من برطرف شود.<4>


 <1> - کشف الغمه، علامه اربلی، ج 1، ص 498.

 <2> - ترجمه بیت الاحزان، ص 224.

 <3> - مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 362.

 <4> - منتهی الامال، ج 2، ص 6.

  منبع: كتاب آتش در حرم