نمایش جزئیات
نوای گریه کوثر
به روایتی، تا هفت روز بعد از رحلت پیامبر(ص) فاطمه(ع) از خانه بیرون نیامد، روز هشتم به عنوان زیارت قبر پیامبر(ص) از خانه بیرون آمد، با گریه و ناله به طرف قبر رسول خدا(ص) رهسپار شد. از شدت ناراحتی، دامنش بر زمین کشیده می شد و چادرش بر پاهایش می پیچید، از شدت گریه و ریزش اشک، چشم هایش چیزی را نمی دید، تا کنار قبر آمد؛ همین که چشمش به قبر پدر افتاد، از حال رفت و خود را به روی قبر افکند.
زن های مدینه به سوی او شتافتند، آب به صورتش پاشیدند تا این که به هوش آمد، آن گاه صدا به گریه بلند کرد وخطاب به پدر گفت:
«قوتم رفت، صبرم تمام شد، دشمنم شاد گردید، اندوه جانکاه مرا می کشد. ای پدر بزرگوار! تنها و حیران و بی کس ماندم، صدایم گرفت، کمرم شکست، زندگیم دگرگون و تیره شد، بعد از تو ای پدر، انیسی در وحشت ندارم، و کسی نیست که مرا آرام کند.....» سپس نالة جان سوزی کشید، آن گونه که نزدیک بود جان از بدنش خارج گردد، سپس گفت:
قل صبری و بان عنی هزائی بعد فقدی لخاتم الانبیاء
عین یا عین اسکبی الدمع سحا و یک لا تبخلی بفیض الدماء
یا رسول الاله یا خیره الله! و کهف الایتام و الضعفاء!
لو تری المنبر الذی کنت تعلوه علاه الضلام بعد الضساء
یا الهی! عجل و فاتی سریعاً قد نغضت الحیوه یا مولائی!
یعنی: صبر من تمام شد، و آثار اندوهم آشکار گشت، پس از آن که خاتم پیامبران را از دست دادم.
ای چشم! ای چشم! اشک خود را پیاپی بریز. وای بر تو، آن قدر گریه کن که به جای اشک خون بریزی.
ای رسول خدا! ای برگزیدة پروردگار وای پناه یتیمان و ناتوانان!
ولاه! اگر آن منبری را که بالای آن می رفتی بنگری، پس از نور، ظلمت بر آن نشسته است!
خدای من! مرگ مرا به زودی به من برسان، چرا که زندگی دنیا بر من تیره و تار شده است، ای مولای من!<1>
استاد عبدالفتاح عبدالمقصود می نویسد: پس از ساعتی علی می نگرد که فاطمه از جای خود حرکت کرد و همی می خواهد برخیزد ولی نمی تواند، کوشید تا از جای برخاست و بر پاهای لرزان و ناتوان خود ایستاد و آهسته آهسته به سوی در خانه راه افتاد، علی خود را به او رسانده با او می رود و چیزی نمی گوید، مبادا سکوتی و بهتی که او را فراگرفته بر هم زند.
او می داند مقصود فاطمه چیست و به کجا می رود، می داند که فاطمه بیش از این نمیتواند از خاک پدر دور بماند، همین چند مدت دوری از پدر محبوبش بر او روزگارها و سال ها گذشته است.
روز بالا امده، نور آفتاب فضا را پر کرده، فاطمه از جلو و علی پشت سرش نزدیک مرقد پاک رسول خدا(ص) رسیدند... فاطمه حیرت زنده و بی اختیار دور آن مرقد طواف می کرد و خیره خیره نگاه می کرد، گویا منفذی می جست تا خود را به پدر عزیز رساند، نفسش به شماره افتاده بود، مانند مرغی که در قفس افتاده دل دل می زد، از مژگانش باران اشک می ریخت، خود را به روی قبر افکند و روی و گونه بر خاک قبر همی مالید، و خاک غمناک قبر را مشت مشت بر می داشت و نزدیک لب ها و چشمش می برد، با آب دیده آن را تر می کرد و می بوسید هیچ بیننده ای تاب دیدن این منظره را نداشت.
کدام دل بود که نلرزد و کدام چشم بود که نگرید، صداها به گریه بلند شد و در میان ناله و فغال مردم نالة جانسور و آهسته زهرا به گوش می رسید که برای پدرش زبان گرفته بود، دیگر تاب و تحمل برای کسی نمانده بود.
علی نزدیک رفت و با ملاطفت زیر بازوی فاطمه را گرفت و به پایش داشت پاهایش بر زمین قرار نمی گرفت و زانوها تا می شد، قدمی به جلو بر می داشت و روی خود را به سوی قبر بر می گرداند.<2>
گریزی به کربلا
این جا فاطمه(ع) در سوگ پدر عزیزش نوحه کرد و اشک ریخت، چندین سال بعد، دخترش زینب(ص) نیز وقتی چشمش به کشته های بی سر و پیکر قطعه قطعه برادرش افتادف نوحه سر داد و با حالتی افسرده، قلبی شکسته و دلی محزون فریاد کرد:
«یا محمد! صلی علیک ملائکه السماء هذا حسین مرمل بالدما مقطع الاعضا و بناتک سبایا... هذا حسین مجزور الراس من القفا مسلوب العمامه و الرداء»<3> ای محمدی که فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند، این حسین است که به خون آغشته، و اعضایش از هم جدا گشته، و این دختران تو هستند که اسیرند... این حسین است که سرش از پشت گردن بریده شده لباس و عمامه اش به تاراج رفته است.
در کنار قبر پیامبر(ص) علی بود که زیر بغل زهرا را بگیرد و تسلای خاطرش گردد، ای کاش یک محرمی هم کربلا بود زیر بغل زینب داغدیده را می گرفت و او را از کنار بدن بی سر و عریان حسین بلند می نمود. اما دلا بسوز که تسلیت و همدردی به زینب، جز سیلی و تازیانه و غل و زنجیر دشمن نبود.الا لعنه الله علی القوم الظالمین.
<1> - ترجمه بیت الحزان ، ص 222. <2> - ترجمه ی الامام علی بن ابی طالب، ج 1، ص 298. <3> - ترجمه لهوف، سید بن طاووس، ص 133. منبع: كتاب آتش در حرم