نمایش جزئیات
متن روضه خوانی شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها- حاج محمد نوروزی
اسماء بنت عمیس میگه:دیدم با تمام عجله ای كه علی برای غسل دادن داشت، زود آب بریز. غسل رو از كجا شروع می كنند؟ از سر. سر و گردن رو غسل بده؟! همچین كه چادر ِ زهرا رو باز كرد، اسماء بیا ببین صورتش سیاهه، ببین چشمش كبوده،"امشب یه غسل دادنی برات بخونم كه خودت حظ كنی." غسل می دهم میت ِ ی حاضر را به نیابت ِ سمت ِراست، اسماء میگه همچین كه آب ریختم روی ِ كتفش دیدم غسل رو تعطیل كرد، سر به دیوار گذاشت،آقا چرا كارو تموم نمی كنید؟ گفت:اسماء بیا ببین این استخوان نابجا جوش خورده. آقا بیا كارو تموم كن، با هم بشینیم گریه كنیم،همچین كه اومد سمت چپ رو غسل بده، اینجا دیگه همه طاقت ِ علی رو تاب شده دیدند،آخه پهلو سوراخ ِ، وقتی اومدن دنبال ِ سلمان،سلمان میگه: من وقتی اومدم از خونه بیرون، سلمان قریب به 300 سال سن داره، یه پیر مرد وقتی از خونه بیاد بیرون یواش یواش راه میاد، اما بچه می دوه، دید حسن و حسین دارن با عجله می دون، سلمان صدا زد آقا زاده ها صبر كنید من پا به پاتون نمی تونم بیام،آهسته برید منم بیام، حسن برگشت گفت: سلمان بابام داره می میره، سلمان،سلمان،"می خوام این روضه رو برات در بسته بخونم، سر بسته نمی دونم چه جور می خونن" تا كنار ِ قبر هم اگر جنازه ای رو بیارن، ببینند خون از كفن بیرون زده باید برگردونند، كفن عوض كنند، گفت: سلمان تا حالا دو بار كفن عوض كردم،بیا،بیا. شاید بگی من دارم زبانحال میگم، اما وقتی اون نامرد دومی تو صورت مقداد زد،مقداد رو خاك ها افتاد، مقداد گفت: به من زدی طوری نیست، ولی دیشت خون از پهلوش می اومد، تو چه با فاطمه كردی؟...اصبغ بن نُباته میگه: نیمه شب صدام زد ، گفت:اصبغ پاشو، گفتم: خانم چه وقت ِ از شب ِ؟ گفت:شب از نیمه گذشته،گفتم:چی میگی؟ گفت:پاشو دارن گریه می كنند. گفتم: زن بگیر بخواب مادر مرده اند، علی زن مرده است،بگیر بخواب آروم باش، همسایه ی ما هستند، حالا دو شب دارن گریه می كنند طوری نیست تموم میشه. گفت: اصبغ تو مادر نیستی، من مادرم، من طاقت ندارم صدای ِ بچه ی بی مادر بشنوم،پاشو. اصبغ بن نباته همسایه ی دیوار به دیوار علی میگه بلند شدم، اومدم در ِ خونه ی علی رو در زدم، تا در زدم در ِ خونه رو دیدم آرام شد صدا"بذار یه دعایی بكنم اینجا:الهی هیچ آبرو مندی رو بی آبرو نكن،الهی هر كسی یه آبرویی رو پیش مردم حفظ كرده،آبروش رو نریز" آرام شد، در و كه باز كرد، یه نگاه كرد،اصبغ ببخشید،خیلی اذیتت كردم، تا فاطمه كه زنده بود كه خودش، حالا هم كه رفته بچه هاش، مارو ببخش. دستم رو گذاشتم روی شونه هاش ، گفتم:علی چی شده؟ بغض كرده بود علی، گفتم:بلند گریه كن، من همسایه شما هستم اومدم ببینم چی شده؟ علی نشت در آستانه در،گفت:اصبغ یه شب حسن گریه میكنه، من وزینب و حسین آرومش می كنیم، یه شب زینب گریه میكنه، من و حسین و حسن آرومش می كنیم، یه شب من گریه می كنم اونها من و آروم می كنند. گفتم :امشب چی شده طولانی شده؟ زنم نخوابید، گفت: امشب حسین بهانه گرفته، هر وقت حسین گریه می كنه همه ی ما بی طاقت میشیم"امشب می خوام روضه ی زنونه بخونم، مردونه گریه كنیم"مادر، امشب حسین مادر مادر میكنه، همه ی ما بهم ریختیم،گفتم:آقا بچه است، چرا نمی بریش كنار قبر مادرش، ببرش آروم میشه،گفت:قول دادم ببرمش، صداش كرد: حسین، حسین جان. می آیی بریم كنار قبر مادرت؟ بلند شد، گفت:شرط داره نباید بلند بلند گریه كنی، آروم.چشم. روی چشمم، ببین علی چه طوری روضه می خونه، علی میگه دست ِ كوچكش رو گرفتم، آمدیم، همچین كه نزدیك ِ قبر رسیدیم گفت:بابا دستم رو رها كن، علی میگه: من گفتم الان میره رو قبر مادر، شیون می كنه، ناله می زنه، اما همچین كه دستش رو رها كردم،قربون ِ ادبت برم حسین، دستش رو گذاشت رو سینه اش، السلام علیك ِ یا اُماه ، مادر سلام، زهرا....علی میگه:به اون خدایی كه جان علی در ید قدرت اوست،تا حسین سلام داد،شنیدم از دل ِ قبر فاطمه صدا اومد: وعلیك السلام یا ولدی یا حسین... مادر سلام، مادر سلام .