نمایش جزئیات
غزل مصیبت _ حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها _ حاج حسین سازور
یک چشم توخواب و یكى بیدار مانده
بانوى خوبم ، تا سحر بیدار مانده
زانو بغل كردم ، شدم خیره به بستر
مثل كسى كه بر سرش آوار مانده
قرآن بخوانم ، هم تو هم من جان بگیریم
از فرصت دیدار یك مقدار مانده
*من شعر می خونم رد میشم، هر کجا تو داد زدی روضه می خونم*
با دستها دنبال مهر و جانمازى
سیلى كه خوردى، چشمهایت تار مانده
انگار بدجور استخوانت جوش خورده
بعد از دوماه، این درد بدكردار مانده
درشعله،چادرسوخت،زهراسوخت،در سوخت
اما صحیح و سالم این مسمار مانده
از خانه تا مسجد، میان كوچه دیدم
خون تو روى کاگل دیوار مانده
امشب كه غسلت مى دهم ، مى فهمم آخر
كه زیر این چادر چقدر اسرار مانده
*زهراجان، می خوام یه خبری بهت بدم*
نصف شبى دیدم حسن رفته به كوچه
دارد خودش را مى زند ، غمبار مانده
*آخه تو خونه که نمی تونست جلو مادرش داد بزنه ، می رفت همون جایی که مادرش زمین خورده بود ، هی می گفت اینجا مادر افتاد ....*
یک كم بجاى نان ، به فكر بچه ها باش
در این مصیبت خانه، خیلى كار مانده
گفتى خودم باید حسینم را بشویم
چه حكمتى در پشت این اصرار مانده
موهاى زینب شانه خوردو شانه افتاد
شانه به موهاى حسین انگار مانده
یک روز برمى گردى و مى بینى آن روز
موهاى او در دست نیزه دار مانده
این قوم زن رامى زنند،آن هم چه راحت
در بین شان این رسم ناهنجار مانده
دو مرتبه ناموس من را مى زنند،ای واى
كوچه گذشت، اما سر بازار مانده .....
چادر نمازت را بده زینب كه فردا
بى پوشیه در بین آن تالار مانده ......
*بابا زهرا اگه پشت در افتاد ، باز یه محرم بود بالاسرش ، علی فرمود سلمان یه عبا رو زهرا بینداز ، کی بود بین مجلس یزید یه روپوش رو سر زن ها بیندازه؟
.