نمایش جزئیات
روضه جانسوز _ حضرت زهرا سلام الله علیها _ استاد حجت الاسلام میرزامحمدی
صدا زد اسماء،مقداری آب گرم کن ، میخوام بدن بچه هامو بشویم ،خیلی وقته موهای زینبو شانه نزدم ،خیلی وقته حسینمو بغل نکردم ،بی بی جانم شما مریضه ای ،اجازه بده این کارها رو من کنم ، نه اسماء ... " اسماء میگه آب گرم کردم ،اول خودش غسل کرد این لباسی که نمی تونم بگم ...... ، سادات نشستن ، با سینه ای که محل اصابت مسمار دره ، با دست شکسته ای که بالا نمیاد نمی دونم خودش چگونه غسل کرد؟!! نوبت رسید به بچه ها ؛ اول سر حسنو شست بعد سر ابی عبدالله رو شست ، بعد زینب موهاشو شانه زد ،بچه ها شاید گفتن خدارو شکر بعده نود و چند روز حال مادرمون خوب شده دیگه دوران نقاهت بیماریه، داره سپری میشه ... اما این سوالو بچه ها کجا جوابشو گرفتن ؟ بچه هاشو شست ،خونه رو آب و جارو کرد ...." از شما می پرسم یه خانمی که پهلوش شکسته چجوری خونه رو آب و جارو کرد ؟!بماند؛ در همین حین امیر المومنین وارد شد " تعجب کرد! بی بی جانم با همین حال نزارت انقده کار انجام دادی ،الحمدالله حالتون خوبه ،مساعده """ جمله ای گفت علی به گریه افتاد ، صدا زد علی جان آگه دیدی این همه کار انجام دادم نه به خاطر اینکه حالم خوبه "
چون روزآخر بود کار خانه کردم ....
گیسوی فرزندان خود را شانه کردم
علی همه اینا به خاطر اینکه روز آخری که مهمان توام ،بچه ها رفتن بیرون ، صدا زد علی جان بیا ، این زن و شوهر ، دختر عمو پسر عمو ، خلوت کردن،آخرین حرف ها رو به امیرالمومنین داره میرنه، اول فاطمه گریه کرد ، دست در گردن مبارک مولا انداخت ، صدا زد : *صدق رسول الله ...* یعنی چی ؟!! علی یادته بابام گفته بود اولین نفری که به من ملحق میشه منم ؟ الان بابامو خواب دیدم ،فرمود فاطمه جان دیگه چیزی نمونده ،شب آخره دیگه داری میای نزد ما ، تا این جمله رو گفت نمی دونم تاریخ نوشته چه غصه ای تو چشمان علی دید که بلافاصله فرمود :"ابکنی یا اباالحسن" علی گریه کن ... گریه کن ... علی هم گریه کرد بعد بی بی دوعالم دست شکستشو بالا آورد این اشک علی رو پاک می کرد به چهره مبارک می مالید ،صدا زد زهرا جان این چه کاریه؟ فرمود علی جان از بابا پیغمبر شنیدم اشک مظلوم شفای هر دردیه ، اشک مظلومو آگه کسی به بدنش بماله سپر بلای آتش دوزخه ، منم میدونم تو این مدینه مظلوم تر از تو کسی نیست .....
الله اکبر ... علی جان : "غسلنی باللیل، حنطنی باللیل و کفنی باللیل والدفنی باللیل ...... امان امان ... می دونم منتظر کربلایی ، معطلت نمی کنم ..... همه ی وصیت هاشو کرد بعد سفارش کرد علی جان:"ولاتنسی قتیل العدا بطف العراق... " همه بچه هارو سفارش کرد اما بین این بچه ها حسین من یادت نره .... یه روزی اونو کربلا می کشن ... آماده ای یا نه؟!! اومد کربلا یا نه؟ آری امیرالمومنین اومد ،فاطمه هم اومد اما تقسیم کردن ، فاطمه اومد کنار گودال قتلگاه ... علی کجا آمد؟!!! کنار علقمه ... لذا عباس صدا زد :
پدرت از نجف آمد تو هم از خیمه بیا .....
حسین .....
پدرت از نجف آمد تو هم از خیمه بیا .....
تا شنی این دم آخر یا آخا از لب من
هوسم بود که آید به برم ام بنین 2
مادرت فاطمه آمد عوض مادر من
*هر جا نشستی سه مرتبه ناله بزن یا زهرا ........*
.