نمایش جزئیات

روضه _ حضرت زهرا سلام الله علیها _ حاج محمد نوروزی

روضه _ حضرت زهرا سلام الله علیها _ حاج محمد نوروزی

وای مادرم ....

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

ِإِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ

ِإِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ

فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ

*ختم نگرفتن برات نه؟!!*

إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً إِنمَّا نُطْعِمُكمُ‏ْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنكمُ‏ْ جَزَاءً وَ لَا شُكُورًا......

اگر شکست نهالی ، جدا نسازیدش

ز پا نشست غریبی رها نسازیدش

*امشب اگه خودتم بزنی حق داری، بیخود نبود حسین و حسن آسیب دیدن ...*

گلی چو گشت زگلچین به گلشنش پرپر

حذر کنید گلاب از جفا نسازیدش

حذر کنید گلاب از جفا نسازیدش

*میخوام آروم آروم ببرمتون ....*

دری که سوخت...

دری که سوخت دگر با لگد نمی کوبند

دلی که سوخت زمحنت روا نسازیدش

.

.

هزینه ی ثقلین عمر فاطمه ست بهوش

*هر چیزی یه هزینه ای داره؛ "کتاب الله و عترتی"، هزینش رو کی پرداخت کرده؟فاطمه"*

هزینه ی ثقلین عمر فاطمه ست بهوش

که با گذشت زمان ها رها نسازیدش

*ای بچه هیئتی ها سفارش می کنم از منبر جدا نشید ،هر وقت از منبر جدا شدیم بی راهه رفتیم ،از منبر جدا نشید " دو تا حرف ، یک، 45 روز شهادت حضرت زهرا رو بگیرید ، دو:باید مباهله رو جشن بگیرید بچه ها آماده باشید آگه میخواید امام زمان رو بیشتر یاری کنیم باید غدیر رو بیشتر جشن بگیریم..." یه چیزی گفتم، نمی دونم خدا کنه اینجوری نباشه ،این که شما می گید ، این میخ اگر به امروزم باشه بی بی دوام نمیاره ... دو ماه ، سه ماه دوام بیاره !! سر بسته بگم ، اینا همه جوونن چه میدونن یه زنی که بچه سقط کنه یعنی چی ؟؟ به خدا من خاک پای همه شماهام ، ببخشید من این حرف ها رو میزنم ،نمی دونید بچه که سقط میشه یعنی زن نیمه مرده است، حالا این زن نیمه مرده ،در روش افتاده، از روش رد بشن ، چی میگیم ما ....*

فنای یأس، بهای قبای اطلس بود

اگر شما زجهالت فنا نسازیدش

*شعر رو خوندم برا این یه بیتش*

به دست میر عدالت طناب جایز نیست

*دزد رو دستبند میزنن دستش، دزد رو میگیرن ،به قرآن بزرگترین توهین به علی همینه"

به دست میر عدالت طناب جایز نیست

حرامیان به بلا مبتلا نسازیدش

چه ماجرای غمینیست شرح غربت یاس

دگر غمین تر ازین ماجرا نسازیدش

به حیله های فریبنده و عوام پسند

امام را ز امامت جدا نسازیدش

*آروم شدی؟حالا میخوام روضه بخونم ، صبح تا حالا خیلی کار کرده ، خسته شده ، صبح اول صبح که بلند شده گفت آرد بیار برام ، آب بیار ، تنور رو روشن کن میخوام برا بچه هام نون بپزم ، نم نم میخوام برات روضه بخونم ،تو هم میخوام نم نم گریه کنی ..... "

بگم ؟؟ قبلا یه بار گفتم اصطلاحه ؛ میگه چنون بزنم تو گوشت یکی از من بخوری یکی از دیوار ، تو کوچه ام همین کار رو کرد .... یه جوری زد که دوطرف سیاه شد ،یه طرف به دیوار خورد یه طرف با دست ..... نون پخته ،کاراشو کرده، آخرین کاری که کرد ،تا دستاش جون داره ،گفت فضه بچه هامو بیار میخوام شست و شو شون بدم ، چند وقته به بچه هام نرسیدم ، مادر ، اول حسن رو آورد پیرهنش رو درآورد ،شست شو داد تن و سرشو ،ای خوشگل ِ فاطمه ... سرش رو شونه زد ،این لب هاشو گذاشت رو لب های حسن ، مادر نگیا .... مادر به بابا نگیا ....." علی القاعده باید صدا حسین کنه ، اما صدا زد زینب بیا ، اومد ، سرشو شانه زد ، لباساشو عوض کرد ،گفت خیلی وقته از من گله داری ، رو دامنم ننشستی مادر ... مادر دلم میخواد سنگ صبور بابا باشی ،مادر میخوام جا منو پر کنی برا همه ......

. .

گفتم: لب حسن رو بوسید اما اینجا صورت زینبو بوسید،صدازد: ابی عبدالله،مادر،حسین،بیا؛آقا صدرا اراکی میگفت:دکمه نبود،گره میزدن،تاگره رو باز کردپیرهن حسین افتاد،بغلش کرد از پیشانی گرفت،گونه می بوسه ، لب می بوسه،سینه می بوسه،دست می بوسه،پا می بوسه،فضه میگه دیدم این بچه رو یه جوری بوسه باران کرد حالش بد شد"بی بی داری چی کارمی کنی؟گفت فضه هرجاشو ببوسم جای زخمه"فضه هر جا رو ببوسم جای نیزه و شمشیره...یا اباعبدالله ...همه بدن رو بوسید،رفت تو حجره صدا زد:فضه اگر صدام کردی جواب دادم بیدارم کن،آگه صدام کردی جواب ندادم علی رو خبر کن،بزار شب عیدی یه دعا کنم،الهی به آبروی علی شب سال نویی هیچ مردی رو خجالت زن و بچش نده...چند وقتی همچین که علی میخوادبره بیرون،بیا بشین نمیخوام بری بیرون؛چرا خانم؟گفت نمیخوام کسی رو ازت برگردونه شنیدم سلام می کنی جوابتو نمیدن؟تو عزیز عالمی،عزیز زهرایی اما روز آخری از صبح گفت: علی برو بیرون برو مسجد،دم غروبی تا آمد صدا زد بی بی،دختررسول الله،مادر حسنین،ام زینبین، هول شد،بچه ها رسیدن،یااباعبدالله... میخوام این روضه رو یه جایی ببرم،تا بچه ها رسیدن گفت: بیا براتون غذا بیارم..گفتن به قول ما الانی ها چه وقت غذا خورد نه،ثانیا کی مابی مادر غذا خوردیم،میخوام امروز علی رو نشونت بدم،گفت ما غذا نمیخوریم،چرا مادر ما الان خوابیده چرا؟گفت برید به باباتون بگید بیاد،یه نقله،حسن نگاه کرد بنا کرد گریه کردن،اشک هاش داره میریزه،صدا زد فضه مارو میخوای سرگرم کنی؟الان که میامدیم یه منادی بین زمین و آسمان ندا داد، آمدن یتیمان ِ زهرا،یتیم های فاطمه اومدن،بریم بابامون علی رو..بزار یه چیزی بگم از باب جبرییل تا خانه ی فاطمه چقدر راهه؟مسجد هم شلوغ نبوده،قبل از غروب آفتاب ِ،همچین که این بچه ها اومدن گفتن بابا،دیدن علی بلند شدو زمین خورد...دوباره بلند شد،دوباره زمین خورد تا خونه علی سه بار زمین خورد و بلند شد وقتی رسید دم حجره ی فاطمه داخل شد،تا اومد توحجره چادر رو کنار بزنه دوتا دست کوچک اومد رو صورتش،بابا نبین من دیدم..(دست های زینبه)بابا نمی تونی ببینی،بابا بعد هفتاد و پنج روز من دیدم...بابا تو نبین،آمد نشست،چه نشستنی،آقا امیرالمومنین کوتاه قدتر از فاطمه ست،شبی که فاطمه  آمد تو خونش نگاه به قدو بالاش کرد گفت سربه آسمان می سایم که خدا تو رو قسمت من کرد،تو اومدی خونه من،اما امروز،تو رو حضرت زهرا منو ببخشید،ببین یه موقع قامت بلنده، امروز که اومد دید یه خمیده زیر چادر..اومد این سر رو گذاشت روی زانو،دختر پیغمبر،دختر خدیجه،ام الحسن،ام الحسین،ام الزینبین،جواب نیومد"علامه طباطبایی صاحب المیزان میفرمود به مادرم زهرا،مادرم جان داده بود،مرده بود،گفتم پس آقا چیه این جریان،گفت ملائکه دیدن اگر فاطمه چشم باز نکنه علی هم میمیره..."شکایت بردن خدا،رنگ از صورت علی پریده،خداعلی داره میلرزه،دوباره جان به تن فاطمه برگشت اما با یه قطره اشک...همچین که این اشک روی صورت فاطمه چکیدباصدای ناله ی علی،من علی ام،چشماشو باز کرد...چشماشو که باز کرد دیدسرش تو دامن علیه،دست کرد زیر بالشتش،یه گردنبند در آورد داد دست علی،امیرالمومنین نگاه کرد فاطمه جان این چیه؟گفت علی جان شب ازدواجمان هدیه ایست ازدختر عموم حمزه به من رسید،نگه داشتم دارم میرم،نگذاری این بچه هام بی مادر باشن،نگذاری احساس بی مادری کنن،چه کنم؟ازدواج کن اما هر زنی خواست وارد این خانه بشه دم در این گردنبد رو بده بگو با بچه های من مهربان باشه، همچین که این حرف رو زد علی اشکاش جاری شد،اشک های علی رو پاک کرد "ابکنی وبکن الیتاما"روضه م اینه یا ابا عبدالله،داره سفارش بچه ها رو میکنه، گفت حسنم عادت داره هر وقت غصه داره یه گوشه زانو بغل می کنه،زینبم سنگ صبورته،هر چی درد دل داری بهش بگو،اما همچین که به حسین رسید گفت علی هر وقت نیمه شب از خواب بلند شد بدون تشنه شه،بدون آب میخواد،هر وقت این بچه م آب میخواد جیگر من آتیش می گیره،زهرا جان ...شفا همه مریض ها...

آخر شب سلمان میگه،وقتی در رو باز کردم دیدم دارن گریه میکنن،اشک هاشون میاد اما این آستین ها تو دهانشونه گفتم: چرا آستین تو دهانتونه، حسنم،حسینم گفتن: سلمان بابامون گفته تو کوچه ها بلند بلند گریه نکنید،دوتا چیز عجیب میگه سلمان من دیدم ،یک این آستین تو دهان کردن،سلمان گفت: هیچ وقت حسن و حسین جلوتر از من حرکت نمیکردن احترام میذاشتن به من،اما دیدم هی جلو میرن،حسن میدوه، حسین میدوه،بچه سیدا منو ببخشن، صدا زدم حسن جان من پیرمردم آرام برید چرا آنقدر عجله می کنید ،صدا زد سلمان بیا از پهلوش داره خون آبه میاد،سلمان بابام کفن عوض کرده،بابام داره میمیره ، یا اباعبدالله.... میخوام بگم یه بدن صورت،گوش،بازو،سینه،پهلو دیدی سر به دیوار گذاشتی نتونستی غسل بدی،گریه کردی،تو که مرد رزم وشمشیر بودی دیدن زخم برات عجیب نبود،قربون دخترت برم که اومد بالا گودال...دید اسب ها دارن میدون...یه بدنی میان خاک و خون افتاده...

. .