نمایش جزئیات

نوای ذاکر با اخلاص و دوست داشتنی مرحوم حاج یونس حبیبی _ویژه فاطمیه_شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها

نوای ذاکر با اخلاص و دوست داشتنی  مرحوم حاج یونس حبیبی _ویژه فاطمیه_شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها

ای همه هستی به هوای تو مست

صاعقه در برق نگاهت نشست

فاطمه ای زینت عرش خدا

بوسه به دست تو زده مصطفی

فاطمه ای نام تو معراج عشق

خاک درِ خانه ی تو تاج عشق

چرخ و فلک ندیده چون تو ماهی

غلامیِ تو خوبتر ز شاهی

تو خالق اصول دین عشقی

تو نقشه نقش نگین عشقی

به خانه ی تو آسیه حاجب است

ولایت تو بر علی واجب است

تو مرتضای دیگری در حجاب

معنی اسطوره ی اُم الکتاب

زمان به احترام تو می رود

تحت لوای نام تو می رود

تو فاتح قلعه ی سینه هستی

تو یادگاری از مدینه هستی

مدینه با نام تو مشهور شد

ز شور تو مدینه پرشور شد

طلوع صبح صادق ولایی

تو شاهکار خلقت خدایی

تویی که آب چشمه ی حیاتی

خدیجه را ز دردها نجاتی

*اومد دید خانومش یه گوشه ای خلوت نشسته ... تنهای تنها ... زیر لب داره به زمزمه ای میکنه ... اما داره میخنده ... خوشحال شد پیغمبر... خانومم با کی داری حرف میزنی؟! ... عرضه داشت یا رسول الله ... بچه ای که در بطن منه داره با من حرف میزنه ... میگه مادر ، اگرچه زنهای مکه تورو تنها گذاشتن ، هم زبون ، هم صحبت نداری مادر ، من باهات حرف میزنم ... احساس تنهایی نکنی مادر ... پیغمبر هم خوشحال شد ...اما یه روزی ببینه همین دخترش فاطمه ... زانوهای غم رو بغل گرفته داره گریه میکنه ... یه حرفایی زیر لب میزنه و ناله جانسوزی داره ... پیغمبر هم گریه کرد ... اومد نشست ، گفت فاطمه جان با کی داری حرف میزنی دخترم؟! ... چرا داری گریه میکنی؟!... عرضه داشت بابا جان ... یا رسول الله ... بچه ای که در بطن منه داره  با من حرف میزنه بابا ... یه حرفایی میزنه جگرمو آتش میزنه ... چی میگه دخترم ؟! ... بابا گاهی وقتا میگه أنا الغریب ... گاهی وقتا میگه أنا المظلوم ... بابا جان ... گاهی وقتا یه حرف دیگه داره جیگرمو پاره پاره میکنه ... بابا بعضی از وقتها میگه أنا العطشان ...فرمود راست میگه ... دخترم راست میگه ... به روزی میاد بین دو نهر آب با لب تشنه ، سر از بدنش برای دینم جدا میکنند ... حسین ...*

تویی که آب چشمه ی حیاتی

خدیجه را ز دردها نجاتی

*خداییش هر موقع خواستی بی بی رو صدا کنی فقط بگید مادر ... شهید علی محمد مرتضوی قبل از شهادتش میگفت در عالم خواب بی بی رو زیارت کردم تا دستمو بلند کردم حاجتمو بگم ، فرمود نه !!! ... اینطوری منو صدا نکن ... هر وقت خواستید منو صدا کنید فقط به من بگید مادر ... من مادر شما هستم ... مادر ...*

تو درس داده ای به طفلِ هستی

معلمِ کتاب حق پرستی

بر قدمِ خاک تو دارد درود

سلام ما به خاکت از راه دور

*گریه کنا کجا نشستند ... بسم الله ... مدینه ای یانه...*

مدینه هرچه گویی درد دیده

مدینه چادر پر گرد دیده

به روی چهره ی خورشید حیدر

نشان دست یک نامرد دیده

*بمیرم برات بی بی ... *

سپیده بودم و از کین ، مرا شفق کردند

کتاب عمرِ کمم را ورق ورق کردند

به زخم سینه و بازوی من نمک زده اند

مرا به جرم علی دوستی کتک زده اند ..

*به خدا یادم میاد هر وقت این روضه هارو میگم با رفقا هروقتی که مدینه بودیم قرار میذاشتیم مقابل باب جبرئیل ... روبروی درب خانه حضرت زهرا ... اونجا دور هم می نشستیم ... دست به گردن هم مینداختیم ... نمیذارن که اونجا گریه کنی ... نمیذارن که اسم بی بی رو بیاری ... اما آروم آروم همه باهم گریه میکردیم ... مادر ... مادر ...سلمان میگه نشستم مقابل امیرالمؤمنین ... (این روضه یادت بمونه هروقت توی این ایام شهادت بی بی یادت اومد ، خوب گریه کنی براش)میگه مقابل حجره ، جلوی در اول با احترام ایستادم ... فرمودند وارد شدم محضر امیرالمؤمنین ... با احترام نشستم ... یه وقت آقا فرمود سلمان! منزل ما سر زدی؟! ... عرض کردم آقا جان ، انصار شما ، دوستان شما، محبان شما ، توی مسجد جمع شده بودند، گفتند چرا دیگه علی مسجد نمیاد ؟! دلشون برای شما تنگ شده ... چرا دیگه مسجد تشریف نمیارید؟! سلمان گفت تا این حرفو زدم دیدم صدای ناله ی علی بلند شد ...آقا جان، من شمارو ناراحت کردم؟! فرمود : نه ... منو یاد یه خاطره ای انداختی؟! کدوم خاطره؟! گوش کن سلمان ... میخوام برات درد و دل کنم ...سلمان ... همین کاری که تو الان انجام دادی ، یه روزی من توی مکه انجام دادم ... اون موقعی که خانوم حضرت خدیجه سلام الله علیها از دنیا رفته بود ... آقا رسول الله خلوت نشین شد ، گوشه گیر شد ... رفتم از طرف انصار و دوستداران آقا رسول الله محضرشون سلامی و پیغامی ببرم ... بگم آقا جان ، چرا دیگه بین محبان و دوستانتون و انصارتون تشریف نمیاورید؟! پیغام فرستادن براتون ...فرمودند علی جان !تو که میدونی خدیجه ، همه دار و ندار من بود ... سرمایشو ، زندگیشو ، نفسشو ، همه وجودشو خرج کرد برای دین خدا ... من خانوم مهربونمو از دست دادم ... میخوای چه کنم سلمان؟! ... من علی أم ... اون پیغمبر بود ... تازه میخوای برات تفاوتشو بگم؟! (گریه کنا کجان؟! آماده ای یا نه؟!)گفت سلمان :... خانوم حضرت خدیجه عمرشو کرده بوده ... در دوران حیاتشون ، کسی بهش جسارتی نکرد ... اون موقعی هم که از دنیا رفت ، همه اومدن با احترام ، بدن این خانم مجلله رو از روی زمین برداشتند ...با احترام مراسم تغسیل، تکفین ، تشییع توی اون روز انجام شد ... اما من میخوام بگم سلمان ...خانوم من هجده ساله بوده ... سلمان ...جلوی چشمای خودم به خانومم سیلی زدند ... (یاصاحب الزمان)سلمان ...جلوی چشمای خودم پهلوی خانوممو شکستند ...جلوی چشمای خودم محسنم بین در و دیوار سقط شد (یا الله یا الله)سلمان ... حالا که زبون درد و دل باز شد بذار بگم ...خانومم از دنیا رفت ، من شبانه بدن فاطمه رو غسل دادم ... میخوای همه چیرو بدونی ، برو از أسما سوال کن ...أسما آب میریخت به بدن خانوم ... از ظرف آب دست أسما ، آب تازه و روشن جاری بود ...  از گوشه پیراهن خون تازه ...یا زهرا ...*

.