نمایش جزئیات
روضه و توسل جانسوز_شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها _استاد شیخ حسین انصاریان
أسما به چهارتا بچه که بزرگشون هشت سالش بود ، امام مجتبی...
امام حسین شش سالش بود ...
زینب کبری پنج سالش بود ...
حضرت کلثوم چهار سالش بود ...
گفتش که درب رو باز نکنید ...
گفتند میخوایم بریم پیش مادرمون ...
گفت مادرت استراحت کرده ...
گفتند نه ...
بالاخره درب رو باز کردند ...
وقتی چهارتائیشون اومدند ، اینجور که روایت میگه اینجور نشستند که ...
امام حسن که هشت سالش بود بالای سر مادر
دوتا دختر ، دو طرف مادر
أبی عبدالله هم پائین پای مادر
هر چی مادرو صدا زدند ، دیدند جواب نمیده...
امام حسین از جا بلند شد ... گفت برادر ، خواهرا ، من الان میرم بابامو خبر میکنم ... أبی عبدالله اومد مسجد ... به باباش گفت بابا، هرچی میتونی عجله کن . فکر نمیکنم دیگه مادرمو زنده ببینی ...
این خبر رو که به امیرالمؤمنین دادن ... نوشتند از جا که بلند شد ، عبای حضرت افتاد ولی برنداشت ... کفشش هم نپوشید ... یعنی زهرا مقامی داره که منه علی باید پابرهنه به زیارتش برم ...
در حالی که داشت به طرف خونه میومد ... اینجور زمزمه کرد ...
*لِكُلِّ اجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِیلَیْنِ فُرْقَةٌ ...*
بین دوتا یار ، آخرش جدائی میفته ...
*وَ كُلُّ الَّذِی دُونَ الْفِرَاقِ قَلِیلٌ ...*
هر مصیبتی آسانه ، ولی مصیبت فراق یار خیلی سنگینه
*فَإِنَّ افْتِقَادِی فَاطِماً بَعْدَ أَحْمَدَ ... دَلِیلٌ عَلَى أَنْ لَا یَدُومَ خَلِیل ...*
من که هنوز ، حرارت داغ پیغمبر از قلبم سرد نشده ... چی شد اومدین خبر مرگ زهرارو برام آوردین ؟!
.