نمایش جزئیات

حکایت طیّب حاج رضایی و ارادت به سادات_ ویژه فاطمیه _حجت الاسلام اکرمی

حکایت طیّب حاج رضایی و ارادت به سادات_ ویژه فاطمیه _حجت الاسلام اکرمی

زیر بارون ... میوه شُ گرفته ... لاتِ میدون شوشِ برا خودش . از تو هجره ش زده بیرون داره میره خونه "

یه دفعه دید اثاثِ طرفُ ریختن زیر بارون ..."

یه زنُ و دخترم کنار خیابون وایسادن ... رو به دیوار کردن مردم نبیننشون ، خجالت بکشن"

یه بنده خدایی ام هی افتاده به پای یکی آقا تورو خدا بزار یه ماهی اثاثم اینجا بمونه ، زن و بچه م اسیر نشن .....

اومد جلو ، گفت : چه خبرِ؟

گفت یه سالِ کرایه ندادِ ...

گفت طِیّب خان یه سالِ کرایه ندادِ ...

یه نگا کرد طِیّب ، دید زنُ بچه ش روشونو به دیوار کردن از خجالت

داشت فکر می کرد با خودش ، یه مرتبه صاحب خونه اومد گفت  : سید " بیا این وسیله تم جا مونده ...

تا گفت سید بیا ... تموم شد ....

.... سیدِ ...."

هر چی پول داشت داد ، گفت الباقیشم بیا دم هجره بگیر " کرایۀ یه سالش رو میدم ... سال دیگه شم من میدم ..."

بزار وسایلشونو تو خونه ... خودشم کمک کرد ...

داداش جون با نماز شبِ خالی به هیچ جا نمیرسی ....

باید یه کاری بکنیم ......

یکی از بزرگان و علما سوال کرد: یه کلید و راهی به من نشون بدید با همون برم جلو ..."

یه جمله گفت ، ایام فاطمیه هم بود ، گفت فقط  بهت می گم یه کاری کُن به چشمِ مادر سادات بیای .....

به چشم مادرِ سادات اومد اون کسی که جلویِ حسین ابن علی رو گرفته بود ...

اما وقتی اسم فاطمه اومد وسط ... سرشُ انداخت پایین ....

بخون علّامۀ مجلسی میفرماید ، با گردن کشیده ، فرماندۀ هزار تا سوارِ مقابلِ حسین ابن علی رو گرفته .... چشم به چشمِ ابی عبدالله ... گفت تا امیرم عبیدالله دستور نده اجازه نمی دم از اینجا تکون بخوری ...

حضرت عصبانی شد فرمود :

«ثَکَلَتْکَ أُمُّکَ» ..... برا یه پهلوون آوردنِ اسمِ مادر مرگ حساب می شد ...

مرحوم علّامۀ مجلسی یه عبارتی رو دارن : میگه تا این حرف رو زد ، اومد تا جواب بده " وقف کرد ... سکوت کرد ... سرشُ انداخت پایین  ....گفت اگه مادرت فاطمه نبود جوابتُ میدادم حسین ...

زودی به چشمِ مادر سادات اومد .....

همه وسائل رو گذاشت تو خونه ، زنُ بچه شم گفت برید تو خونه ، اینجا واینسید ... ناموسِ سید درم در خونه .....

درُ بست زیر بارون داشت میرفت ، سید درِ خونه رو وا کرد دنبالش دوید ...." گفت هر چی هستی باش " آبرومو خریدی مادرم آبروتو بخُرهِ ......

دیدی مادرش آبروشو خرید ؟؟؟ .....

الان زیر پای سیدالکریم(ع) دفنِ .....

یا امام رضا (ع) میشه به مادرت بگی آبروی ما رو بخرِ ......

لا اله الا الله .... آدم میترسه بعضی حرفا رو بگه ....

آقا شما میدونی اگه آدم آبروش بریزه چقدِ سختهِ ....

سرشُ علی بالا نمی گرفت تو کوچه ها ....

خجالت میکشید از مادرتون .....

تو فاطمیه باید بیای پیچ و مهره های شُلتُ سفت کنی ، باید بیای خرابی هاتو درست کنی ... تو باید بیای خدمت حضرت زهرا(س) بشینی دو زانو ... بگی ای مادر سادات ... که اگه به کسی نگاهی بکنی کسی رو بخری همه چی حلّه ...

آی اونایی که فکر می کنید خیلی خرابهِ وضعتون ....

اگه فاطمه نبود بهت میگفتم برو نا امید شو ....

اما فاطمه هست ........

.