نمایش جزئیات

متن مداحی و روضه خوانی قدیمی حاج منصور ارضی – فاطمیه _بیت رهبری_1372

متن مداحی و روضه خوانی قدیمی حاج منصور ارضی – فاطمیه _بیت رهبری_1372

"اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، ذِكْرُكُمْ فِى الذّاكِرینَ، وَاَسْمآؤُكُمْ فِى الاْسْمآءِ ، وَاَجْسادُكُمْ فِى الاَجْسادِ، وَاَرْواحُكُمْ فِى اْلأَرْواحِ، وَقُبُورُكُمْ فِى الْقُبُورِ، فَما اَحْلى اَسْمآئَكُمْ"

یابن طه، یابن یاسین، یابن نور  

کی شود از کعبه بنمائی ظهور

یابن طه ، کی ز یُمن  مقدمت 

میشود چشم عدویت جمله کور

یابن طه، یابن حیدر ، یا حبیب

کُن دلم از نور زهرا  غرق نور

*آقا جان ! یه نگاه به مجلس ما بکن...امروز روز جمعه بود،پرونده های مارو که برا تو آوردن،روایت داره: آقا برا بعضی از شیعیان گریه میکنه، وقتی نامه رو باز میکنه اعمال رو میبینه.*

یابن طه ، ای  صفای زندگی 

 دفعه ای از منزل ما کن عبور

*یه سری به کلبه خرابه ی ما بزن،آقا ما غریبیم...*

شکر حق با غصه ات خو کرده ام   

با غمت دل میشود غرق سرور

کی شود ،  وقت نماز نافله     

نزد تو یابم سحر فیض حضور

*علی بن مهزیار میگه: بعد از بیست سال تو مکه یه جوان زیبایی اومد، سلام کردم و جواب شنیدم،گفت:دنبال چی می گردی؟ گفتم بیست ساله دنبال محبوبم می گردم.گفت:آقا گفتِ بیا... علی بن مهزیار میگه: اومدم دنبال این جوان رسیدم  تو یه وادی دیدم نور به آسمان میره،وسط اون سرزمین دیدم یه خیمه زده شده،اصلاً مونده بودم برم جلو یا نه؟ آن جوان گفت بایست،برم اجازه بگیرم.."خوشبحالت علی بن مهزیار تو آقاتو دیدی ما ندیدیم"*

التماست  می کنم بهر  دعا       

ای سلیمانا نگاهی کن به مور

من نِیَم آگه چه حالی می شوی    

چون کنی پرونده ی من را مرور

*حالا روضه بخونم....*

ز قبر فاطمه بویی عجیب می آید

صدای ناله ی اَمَّن یُّجیب می آید

صدای کیست شبانه که زار می‌گرید؟

صدای گریه ی مردی غریب می‌آید

علی‌ست این که رَود بر مزار فاطمه‌اش

مریضِ عشق کنار طبیب می‌آید

 *فرمود:فاطمه جان! هر وقت عقده می کرد دلم،مَردم جواب سلام نمی دادند، همچین که می اومدم تو خونه تو صورت تو نگاه می کردم،"آرام می شدم".... *

اگر که خاک بقیع شعله‌ور شود چه عجب

که بوی سوختن از یک حبیب می‌آید

*وای.....دخترِ پیغمبر رو دفن کردند، ریختن نانجیبا،یهودیای اُمت،ریختن تو قبرستان بقیع،گفتند: باید هر صورتی که در اون قبر فاطمه است،باید بکنیم،وسایل کندن بیارید، امیرالمؤمنین نشسته تو خونه،یه وقت دید فضه گریه کنون داره میاد،چی شده!؟ گفت:آقا جان! یه چیزی بهت بگم،آقا زودتر حرکت کن، الان بقیع رو زیر و رو می کنند،تا گفت:بقیع رو می خوان زیر و رو کنند، گفتند: ما  باید بر بدن دختر پیغمبر نماز بخونیم... امیرالمؤمنین فرمود:زود اون لباس زرد منو بیارید. این لباس مخصوصِ جنگِ علی بوده. فضه میگه: دیدم رگ های پیشانیش تورم پیدا کرد،چشماش خونی شد،لباس رو پوشید،وای........

همه اومدن، اُمِّ اَیمَن،اسماء،فضه،بچه ها،دنبال آقا اومدن، مگه میشه دیگه علی رو تنها گذاشت، دستور فاطمه است: مبادا علی رو تنها بذارید. وارد قبرستان شد،نعره ی حیدری کشید،مثل اینکه رفته جنگ خیبر، فرمود: اگر نیش فلزی یا هر چیز دیگه ای روی زمین بخوره،یک نفرتون رو زنده نمیذارم....

نانجیب اومد جلو،گفت: چرا نمیذاری؟ من باید این کار رو بکنم، بدن دختر پیغمبر رو بیرون بیارم. رو زمین زدش،با مشت بعضی مقاتل نوشتن تو صورتش زد، ریختن  دورش رو گرفتن، فرمود نمیذارم دست به خاک بقیع بزنند، مردم همه فرار می کردن، بقیع خالی شد، دیدن مظلوم عالم، آرام آرام داره راه میره، هی میگه: فاطمه...*

ای سینه شکسته

ای بانویِ خسته

بر سر ِ مزارت

مرتضی نشسته

فاطمه کجایی

داد از این جدایی

.