نمایش جزئیات
ذکر توسل و روضه جانسوز_شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها _ سید رضا نریمانی
اللّهمَّ صَلِّ عَلی فاطمَةَ وَ اَبیها وبَعلِها وبَنیها والسِّرِّ المُستَودِعِ فیها بِعددِ ما اَحاطَ بِه علمُک.
مِهر زهرا چیست مِهر مادری
باده ما چیست جامِ کوثری
هرکه را مهر ذَوِی القُربا رسد
روزیاش از شاخه طوبا رسد
زندگی خواهم ولی با مادرم
بندگی خواهم که عبدِ کوثرم
بندگی باید بر آن پَرْ سوخته
زانکه ما را بندگی آموخته
او به ما آزادگی تعلیم داد
در بلا آمادگی تعلیم داد
او ز مِهر مادری گنجینه داشت
پشت در اسراری اندر سینه داشت
ای شگفتا از غلافِ تیزْ دست
بازوی یارِ ولایت را شکست
مادر و اسراری از دیوار و در...
مادر و اسراری از داغِ پسر
اقتباس از آتشِ در میکنم
یاد از گیسویِ مادر میکنم
بانویی در دود و آتش گم شده
مادری راهِ نجاتش گم شده
شعله کم کم تا به گیسو رسید
ضربِ پایی تا به پهلو رسید
پشت در کوثر به خون آغشته شد
آخر دیوار و در کار خودش را کرد
سیلی معنادار کار خودش را کرد
آسان فرو رفت و دشوار خارج شد
کج بودن مسمار کار خودش را کرد....
هر چه حسن میگفت ای بی حیا پارا
از چادرش بردار،کار خودش را کرد
در چشم دشمن هم زینب همان زهراست
از کوچه تا بازار کار خودش را کرد
*امون از دل زینب....
وای از دل زینب....
از مدخل دروازه تا کنج خرابه
دشمن میان کوچه زینب را کتک زد...*
آسان فرو رفت و دشوار خارج شد
کج بودن مسمار کار خودش را کرد....
هر چه حسن میگفت ای بی حیا پارا
از چادرش بردار،کار خودش را کرد
شاعر:حسین صیامی
اینجا کجاست، هوا چرا تاره؟
چی میبینم، یه دونه گوشواره
خاک به سرم، این زن چرا تنهاست؟
آخه مگه زهرا زدن داره؟
تورو خدا دست از سرش بردار
چند وقته که زهرا شده غمدار
حسن ببین این مردِ بیغیرت
دور دیده چشمِ حیدرِ کرار
رفتم جلو، چرا هوا سرده؟
چی میبینم اینکه یه نامرده...
چرا زدی، میدونی این زهراست
از دست تو قلبش پرِ درده
از کوچمون برو برو
دیگه نبینم تو رو
دستِ سیاهت نزن...
. .*دم دمای آخر بیبیِ؛ خانم صدا زد : زینبم،دخترم بیا.....آخه مادرِ...میخواد از الان فضا رو براش آماده کنه...اگه از الان آماده نکنه،زینب کربلا جون میده...
یه بقچهای کنار گذاشتم... بقچه رو برام بیار.گفت: چشم مادر.بقچه رو آورد جلو مادر گذاشت... گفت: دخترم خودت بازش کن...
با اون دستهای کوچولوش بقچه رو بازکرد...تا بازکرد دید سه تا کفن میونشه...
اول کفن مالِ خودمه... دوم کفن مالِ باباته...
سومی مالِ حسنه....زدن زیر گریه هم مادر فهمیده،هم زینب... مادر داره روضه میخونه... ای بی کفن حسین...
صدا زد نگران نباش...برا حسینم یه پیراهن کنار گذاشتم.... با دستهای خودم بافتم....
زینب این پیراهن باشه... روز آخر ازطرف من زیر گلوی حسین رو ببوس، پیراهنو تنش کن....
زینب گفت چشم مادر... به وصیت مادر باید عمل کنه....تا حسین اومد بره میدون صدا زد یابن زهرا ...مهلا مهلا....یه مرتبه حسین برگشت،چیه خواهرم؟
صدازد:مادرم وصیت کرده گفت پیراهن رو به تو بدم ....زیر گلوی تورو بوسه بزنم....از طرف مادر میخوام ببوسم....از طرف مادر بوسه زد...هنوز به دلِ زینبه از طرف خودش یه بوسه به گلوی حسین بزنه....
*فهمیدی چی شد؟!*
چند لحظه بیشتر نگذشت اومد تو گودال نیزه هارو کنار زد، بذار از طرف خودم ببوسمت ...اما یه نگاه کرد دید سر نداره....همه دیدن زینب خم شد... لبهاشو گذاشت به رگها....یاحسین....یا اباعبدالله....یا اباعبدالله....شب آخر فاطمیه از قدیم رسم بوده درِ خونه ی باب الحوائج ابالفضل العباس علیه السلام میرن...فقط یه جمله عرض کنم امام زمان بیان...فرمودند هرجا نام عموم عباس برده شه میام....خیلی عباس حضرت زهرا رو دوست داره...کشته مرده ی اسم فاطمه ست...
میگه هروقت با اباعبدالله تو کوچههای بنی هاشم قدم میزدم، میدیدم اباعبدالله رو زمین میشینه ناله میزنه...ادبِ عباس اجازه نمیده بپرسه چیه؟ اما یه بار فرمود: چرا تو کوچه این نقطه میرسی رو زمین میشینی؟ چه خبر شده اینجا ؟گفت عباسم دست رو دلم نذار....تازه حسین که ندیده....
علامه حسن زاده آملی میفرمودند: هروقت امام حسن از این کوچه رد میشد، رو زمین میشینه دستاشو رو سرش میذاره... خودم دیدم که مادر رو زمین افتاد.....
همش میگفت: حسین! ایشالله یه روزی منم مثل مادر تو بشم...
مثل فاطمه هم شد. تاابیعبدالله اومد.... راوی میگه دیدم وسط میدان روز زمین افتاد حسین.... یه شیئ رو برداشت هی میبوسه به چشماش میذاره.... گفتم نکنه قران پیدا کرده. یه نگاه کردم دیدم دستهای قلم شده عباسه... گفت:حسین جان اگه دستای مادرت رو با غلاف زدن منم دستای منم فدایی برا مادرت باشه.... اگه تو کوچه سیلی به صورت مادرت زدن...چشمای مادرت سرخ شد... به چشمای منم تیر زدن... چشمای منم پُرِ خون شده حسین جان....آی حسین....
.