نمایش جزئیات

ذکر توسل جانسوز _شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها _حجت الاسلام عالی

ذکر توسل جانسوز _شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها _حجت الاسلام عالی

امام صادق علیه السلام فرمود:گرچه مصیبت جدمان حسین علیه السلام اعظم مصائبِ، ولی مصیبت جد دیگرمان امیرالمومنین و مادرمون، زهرا"اَدحی و اُمَر" تلخ تر و دهشتناک ترِ...

میدونید برا چی؟من یک جهتش رو عرض میکنم.روزعاشورا اباعبدالله علیه السلام همه ی مصیبت ها رو کشید.انواع و اقسام بلاها رو کشید.اونایی که اهل بصیرت بودند روزعاشورا عالم رو یک چشم گریان برای اباعبدالله می دیدند.اباعبدالله همه ی مصیبت ها رو کشید فقط یه مصیبت رو نکشید.اباعبدالله وقتی افتاده بود تو گودال قتلگاه،رمق دیگه تو تنش نبود...تیرهای متعدد خورده بود به خصوص تیری که به سینه ی اباعبدالله خورده بود و از پشت کشید و نیزه ای که به گلوش خورد،رمق رو از حضرت گرفته بود...صورتش بر خاک بود آنچنان که در زیارت ناحیه مقدسه،حضرت ولیعصر علیه السلام ذکر میکنند" تُدیرُ طَرْفاً خَفِیّاً إِلى رَحْلِک َ وَ بَیْتِکَ..."صورتش رو خاک بود با گوشه ی چشمش داشت به خیمه هاش نگاه میکرد...

افراد دشمن آمده بودند دورتادور گودال قتلگاه رو محاصره کرده بودند،میترسیدند برند جلو،حضرت یه موقع هنوز جان داشته باشه،از دور سنگ پرت میکردند...نیزه پرتاب میکردند...تیر میزدند...با نامردی می جنگیدند...یکی از این نانجیبا گفت: اگه میخواید ببینید حسین زنده هست یا نه! به خیمه هاش حمله کنید...اگه زنده باشه بلند میشه...می دانستند او غیرتاللهِ...می شناختند...همین کار رو هم کردند...

یه عده حمله کردند به خیمه ها...ابی عبدالله که با گوشه ی چشمش داشت نگاه میکرد؛هر چه رمق در تنش بود جمع کرد بلند شد...تکیه داد به شمشیرشکسته ها و نیزه شکسته ها،رو زانوش تونست بشینه،بیشتر از این دیگه نتونست...با این صدای خشکیدش از ته گلو فریاد زد: اگر دین ندارید و از آخرت نمیترسید مرد باشید.مردونه بجنگید...من و شما با هم می جنگیم،زن و بچه چه تقصیری دارند؟یعنی میدونید امام حسین خودمونی چی بهشون گفت؟گفت:نامردا تا من زنده ام جلو چشمم زن و بچمو نزنید... فلذا برگشتند...تا حضرت زنده بود به خیمه ها حمله نکردند...بعد شهادت حضرت حمله کردند سمت خیمه ها...

حضرت این مصیبت رو ندید که جلو چشمش زن و بچشو بزنند... اما دل ها بسوزه برای امیرالمومنین...که این مصیبت رو او کشید...امروز روز آخر حیات حضرت زهرا سلام الله علیها بود...

وقتی امروز امیرالمومنین وارد منزل شدند دیدند حضرت زهرا دارن بعضی کارای خونه رو انجام میدن...الحمدلله زهرا جان بهتر شدید امروز؟فرمودند:علی جان امروز،روز آخر زندگی من هست...امیرالمومنین فرمودند:از کجا میدانی خانم جان؟خانم فرمودند:خواب پدربزرگوارم رو دیدم...گله کردم که  از اُمتت ما چه ها کشیدیم...!! پدرم فرمود:دخترم! امشب پیش من خواهی بود..‌وقتی این خواب رو نقل کرد اشک در چشمان امیرالمومنین  جمع شد

زهرا جان از رفتن دارید میگید؟بعد از یه چند لحظه سکوتی بین این دوبزرگوار برقرار شد...یه مرتبه حضرت زهرا شروع کرد بلند بلند گریه کردن...امیرالمومنین فرمود:خانم جان شما دیگه چرا گریه میکنید؟شما که از همّ و غمّ دنیا راحت میشید... مهمان پدرتون خواهی بود که فرمود:"ابکی لِما تَلقی بعدی..."فرمود:علی جان من برای شما گریه میکنم که بعد از من تنها میشید...

راست گفتی زهراجان...علی بعد شما تنها بود و سر به چاه ها میگذاشتند...تا شما بودید سر به بیابان و چاه ها نمیگذاشتند...

.