نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز ویژه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به نفسِ سیدمجیدبنی فاطمه

روضه و توسل جانسوز ویژه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به نفسِ سیدمجیدبنی فاطمه

عمری است با عنایتِ تو گریه می کنم

تنها به قصد غربت تو گریه میکنم

عمری است پای بیرق مشکی روضه ها

در سایه سار رحمت تو گریه میکنم

*هر چقدر دوست داری گریه کن...فریاد بزن...اما مادر ما تا گریه اش بلند شد...جلوی علی رو گرفتن...گفتن علی به فاطمه بگو بسه اینقدر گریه نکنه خسته شدیم...یکی نپرسید بگه زهرا چرا گریه میکنه...فقط گفتن بهش بگو گریه نکن...یه دختر سه ساله ام یاد گرفت،گفت: عمه! فکر کردن مارو اسیر کردن...میخوای شهرشام رو روی سرشون خراب کنم...اینقدر گریه میکنم...اینقدر گریه کرد گفت صدای گریه کیه نمیزاره من بخوابم...رحمت خدا به این قلب های زلال...رحمت خدا به این چشمهای پاک و اشک آلود فاطمیه...رحمت خدا به پدر مادراتون که شماها رو با نام علی و زهرا پرورش دادن*

گاهی ستاره میشوم و تا سپیده دم

در آسمان غربت تو گریه میکنم

قبرت که نیست دلخوشم از این که لااقل

پایینِ پای هیات تو گریه میکنم

آه ای ضریح گمشده بانویِ بی نشان

در حسرتِ زیارت تو گریه میکنم

تا تربت شهیدِ اُحد ،پا به پای اشک

هر شب به رسم عادت خود گریه میکنم

گاهی کنار روضه ات از دست میروم

از بس که در مصیبت تو گریه میکنم

از ابتدای مرثیه هایت قدم قدم

تا کوچه ی شهادت تو  گریه میکنم

* اگه می بینی فاطمه بین در و دیوار قرار گرفت بخاطر اینه علی رو تنها گذاشتن...*

گردد اگرچه غرقه به خون پای تا سرم

به زان که بنگرم غم غربت به شوهرم

مرگ من از فشار در و دیوار خانه نیست

این غصه میکشد که غریب است شوهرم

*خدا هیچ کسی رو از بالا پایین نیاره...همچین که وارد خانه شد بی بی تو بسترِ...همچی که به زور بلند شد...شاید بعضیا کمکش کردن...هی نگاه میکرد میگفت: علی جان یه سوال دارم...بگو عزیز دلم...صدا زد: آقا! مولا! بابای بچه ها من!...شنیدم مردم مدینه سلامت نمیکنن... علی سرش و پایین انداخت گریه کرد...صدا زد: زهرا جان...به خدا علی سلام میده مردم روشون رو برمیگردونن... *

جز غم کسی به خانه ی ما سر نمیزند

اینجا که مرغ شوق دگر پر نمیزند

در شهر خود غریبم و با درد آشنا

در خانه ی غریب کسی در نمیزند

من دختر پیمبرم و زان همه یکی

دم از سفارشات پیمبر نمیزند

میزد مرا مغیره و یک تن به او نگفت

زن را کسی مقابل شوهر نمیزند

پیش از خودم به حالت زینب دلم بسوخت

مادر، کسی مقابل دختر نمیزند

*من نمیدونم چه جوری زد...اسماء میگه آب میریختم...دیدم علی دستش رو سرش گذاشت...گفتم چی شده آقا...فرمود: دستم رسید به بازوی ورم کرده...میدونی زینب کِی یادش افتاد...شبی که تو خرابه...زن غساله اومد...من دست به این بچه نمیزنم...تا بگید بدنش چرا اینقدر کبوده...ناله ی زینب بلند شد زن غساله...از کربلا تا کوفه...از کوفه تا شام هرجا گفته بابا، تازیانه،سیلی.....*

دستی پلید لاله ی گوش مرا درید

دیگر صدای عمه به گوشم نمیرسید

*به حقیقت خانوم فاطمه و به حقیقت خانوم رقیه سلام الله علیها "اللهم عجل لولیک الفرج" *

.