نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز ویژۀ شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به نفسِ سید مهدی میرداماد

روضه و توسل جانسوز ویژۀ شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به نفسِ سید مهدی میرداماد

بهتر از اشکِ برا فاطمه نیست

کارِ من امرِ به این معروفِ

ولی سخته بخونم اِی مَردم

روضه ی مادرمو مَکشوفِ

*خیلی سخته به ولله ... شما گریه نکنید ناله نکنید .. من دیگه نمیخونم .. شما اهل روضه اید .. خیلی ها دارن به پهنایِ صورت اشک میریزن ..*

برا گوشه گوشۀ مرثیه هاش

مثل اسفندِ رویِ آتیشَم

شماها بلند بلند گریه کنید

ولی من زود میگم و رد میشَم

*ای مادر .. ای مادر .. میخوام دعا کنم ..*

الهی دیگه به گوشِ بچه ای

صدایِ نالۀ مادرش نیاد ...

*الهی هیچ وقت صدایِ مادرت رو نشنوی ناله میزنه .. الهی هیچ وقت درد کشیدن مادرتُ نبینی ...*

الهی دیگه  به گوش بچه ای

صدای ناله ی مادرش نیاد..

آروزم اینه که دیگه مرگشُ

مادرِ جَوانی از خدا نخواد ..

الهی پیشِ نگاهِ باغبون

باغچه ای بی گل سرسبد نشه ..

جلو چشمِ خیسِ طفلِ مُضطری

راه مادری  تو کوچه سَد نشده ...

* امام صادق فرمود برای مادر ما بلند گریه کنید .. یه دعای دیگه ..*

الهی شاخۀ یاسِ باغچه ای

دیگه با کبودی دَم ساز نشه ..

آرزوم اینِ درِ هیچ خونه ای

دیگه با ضربِ لگد باز نشه..

*عزرائیل اجازه میگرفت درِ این خانه را میزد .. مگه این خونه کم خونه ای هست ..؟ پیغمبر بارها فرمود : اِنَّ بَیتَ فاطمه بَیتی .. پیغمبر بارها فرمود : اِنَّ بَیتُها بَیتی .. بعد اشارۀ مستقیم .."الله اکبر" ... (پیغمبرِ میبینه..) فرمود : وَبابُ بَیتُها بابُ بَیتی .. یعنی در خانۀ زهرا در خانۀ منِ ..

بارها میامد جلو این در با احترام ... "السلام علیکم یا اهل بَیت النُّبوه".. کی باورش میشد .. مادر ما بره پشت دَر .. آیا نمیدونستن .. فاطمه پشت دَرِ ..!! ولله میدونست فاطمه پشت دَرِ .." خودش تو نامه نوشت .. نوشت ، صدایِ زهرا را شنیدم .. پشیمون شدم‌ .. برگشتم ، گفتم .. برگردم ، برم .. دو سه قدم اومدم عقب ، یک مرتبه یادِ علی افتادم ..

هر چی کینه از علی داشتم .. چنان لگدی به دَر زدم .. صدایِ شکستن استخوانهایِ فاطمه ...

صدا زد : بابا یارسول الله ..."یاابتا" .. مادرِ ما افتاد ... فقط همینو بگم.. مرحوم علامۀ قزوینی .. مرحوم رحمانی همدانی .. مرحوم محدث قمّی .. دو سه تا مقتل اینو نوشتن .. وقتی مولا رو اومدن ببرن .. علی یه صحنه ای دید .. نوشتن امیرالمومنین اومد بره ... دید زهرا رویِ زمین افتاده .. عباشو انداخت روی فاطمه .. این زهراست ... این ناموس خداست ...

نوشتن فضّه رو صدا زد .. فِضّه دوید اومد .. مرحوم علامۀ مفید میگه : اومد بالا سر بی بی .. فِضّه تا سر بی بی رو بغل کرد .. خانم ، حالِ بچه ات چطوره ..؟ بی بی یه ناله زد ..‌ فضّه محسنمُ کشتن ... وای ... "والله قُتِلَ ما  فی اَحشائی" خدا لعنت کنه اون که اینکار رو کرد ... یه جمله دیگه بگم دلت رو  ببرم کربلا .. میخوام بگم .. مادر ..

یه مادری که بچه اش به دنیا نیامده بمیره و از  دنیا بره ، سخته .. بچه از دست دادن .. سخته .. اما مادری که بچه اش به دنیا نیاد .. راحتتر با این داغ کنار میاد .. بچه رو ندیده .. بچه به دنیا نیامده ... از دنیا میره .... وای به حال اون مادری که شش ماه بچه شو بغل کنه ... وای به حال اون مادری که دستاشو ببینه .. چشماشو ببینه .. خنده هاشو ببینه .. گریه هاشو بشنوه .... وای از دل رباب ... حسین ... حسین ‌...

بگم مادر ، محسنت از دست دادی .. اما دیگه  ندیدی غرقِ به خون باشه .. وای به اون مادری ، نگاه کنه ببینه .. از گوش تا گوش علی ، با تیر سه شعبه ....

بلند بگو ... یاحسین ...*

کشته شد محسن و  آنان که تماشا کردن

سند تیر به اصغر زدن امضاء کردن

.