نمایش جزئیات
روضه و توسل شهادت حضرت صدیقۀ طاهره زهرایِ مرضیه سلام الله علیها با نوایِ گرم کربلایی حسین سیب سرخی
"اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ"
مادر مادر...
با حال و روزِ حیدرت اینگونه تا مكن
این خانه را به حالِ خودش تو رها مكن
حرفت درونِ سینه یِ تو گیر میكند
این دنده ات شكسته، كسی را صدا مكن
زحمت مكش، كه فضه كمك حالِ زینب است
دستت شكسته است به زور آسیا مكن
پیچیده بین كوچه، كه حالِ شما بد است
اما شما به حرف زنان اعتنا مكن
داری دوباره در بَرِ من كار میكنی؟
حیدر نمرده فاطمه، كاری شما مكن
این خانه ام كه بی تو به دردی نمیخورد
اینگونه در برم كفنت را سوا مكن
شاعر حامد جولازاده
زهرا نفس نفس زدنت می کُشد مرا
این رازداریِ حسنت می کُشد مرا
زهرا خودت بگو چه کنم با نبود تو
حیدر فدایِ چهره ی زرد و کبود تو
چشم و چراغ خانه ی کم سوی من ! مرو
از من گذشته...محض رضایِ حسن مرو
جای غلاف مانده سَرِ بازویت ولی
فریاد می زدی که فدایِ سر علی
ای کشتیِ نجاتِ علی، رو گرفته ای؟
من مُرده ام مگر، که تو پهلو گرفته ای
ای سربلند ها، همه پیش تو سر به زیر
پیش حسین دست به پهلوی خود مگیر
مویت در این سه ماه، حسابی سپید شد
محسن میانِ شعله ی آتش شهید شد
شاعر احسان نرگسی
*این روزها بی بی می خواست موهای زینبش رو شانه کنه نمی تونست...دیگه دستش یاری نمی کرد...*
شانه ی ضرب دیده اش نگذاشت
موی او را دوباره شانه کند
باید انگار جای بازوی خود
مادرش شانه را بهانه کند
زینب از دست های لرزانش
خوب فهمید هُرم آتش را
مادرش زیر لب چنین می گفت
با تو هم اینچنین زمانه کند
اشک ها شان برای هم زیباست
کربلا و مدینه ای بر پاست
زینب افتاده است یاد غلاف
مادرش یاد تازیانه کند
آن زمانی که دید آتش را
آستین در دهان گذاشت ولی
خوب فهمید روز عاشورا
خیمه ها را عدو نشانه کند
دربِ آتش گرفته سویی بود
روی دیوار جای خون مانده
با وجود هجوم خاکستر
خانه را او چگونه خانه کند
شاعر علی اصغر یزدی
می زد مرا مغیره و یک کس به او نگفت
زن را کسی مقابلِ شوهر نمی زند
*هر نفسی که بی بی می کشید، از سینه اش خون جاری میشد،.....*
توکه رفتی همه ی خیمه به هم ریخت حسین
دیدم از دور پرت ریخت، پرم ریخت حسین
تو نگاهت به حرم بود و سنان خیره به تو
از نگاهش به تو بد جور دلم ریخت حسین
شمر هم آمد و دیدم به دوچشم تر خود
کار گشت تمام و اثرم ریخت حسین
نفسم حبس شد و بین حرم سرگردان
دشمن از راه رسید و به سرم ریخت
* وصیت هاشو کرد به علی، علی جان! شب ها بالا سر حسینم،ظرفِ آب بذار...گفت:فاطمه جان! خیلی زود داری از کنار من میری،اینجوری نبود قرارِ من و تو...راوی میگه: آخرین سنگِ لحد رو که علی میخواست بذاره،..گفت: زهرا! یه قراری با هم گذاشتیم...چه زمانی...*
خوشی ز عُمر ندیده خدا نگهدارت
صنوبری که خمیده خدا نگهدارت
قرار بعدی ما ظهر روز عاشورا
کنار رأس بریده خدا نگهدارت
*چه زمانی؟ "الشمر جالسٌ علی صدره..."
.